دیرگاهی بود که چیزی ننوشته بودم به انگیزه گرفتاری و دیگر موارد که ذکرش بیمورد است. ولی یکی از انگیزه هایی که وقفه را طولانی کرد این بود که با بودن موضوعهای گوناگون، در دودلی بودم که به کدامین این موضوعها بپردازم، تا که سرانجام قرعه به نام تاجیکستان افتاد.
دیدار تاجیکستان برای من همیشه نشان یک حج واجب را داشته، به نام یک ایرانی اگر حجی واجب هست آن هم شتافتن به دیدار کشوریست که تاریخ زنده ایران به شمار میرود. بهشتی در شرق ایران که کمتر ایرانی شوربختانه با آن آشناست، چرا که ما ایرانیان همیشه نگاهمان به غرب بوده ولی اگر اندکی به شرق بنگریم، بهشتی گمشده را خواهیم یافت، آنجا که همهٔ هویت ما از آن است، جایی که رودکی سنگ پایه زبان فارسی امروز ما را بنیاد گذاشت تا فردوسی حماسه بیافریند. آنجا که هنوز آداب و سنن کهن ایرانی را لمس میکنی،آیینهای نیاکانی ما که در ایران متروک گشته، هنوز آنجا روشن و پایدار به چشم میخورد، گوِِِِیی هنوز در کوچه باغهای نیشابور عصر خیام گام میسپاری، و در بازارهای شیراز همگام با حافظ و سعدی به گشت و گذار مشغولی. به هر روی این تصویر من از تاجیکستان است، هر چند که هنوز به این زیارت مفتخر نگشتهام ولی امید دارم که این حج بر من نیز واجب گردد. برای آشنایی با این بهشت گمشده شاید قدری آشنایی لازم است.
اگر چه پرداختن به تاجیکستان، با اطلاعات کمی که درباره این ایران فراموش شده دارم، کاری بس دشوار خواهد بود ، ولی سعی خواهم کرد که این زمینه را به چند مورد تقسیم کنم. کوتاه میتوان به ۴ موضوع اشاره کرد .
۱-جغرافیا ،تاریخ و موقعیت منطقه آی
۲-زبان
۳-وضعیت سیاسی
۴-اوضاع اجتماعی
۱-جغرافیا ،تاریخ و موقعیت منطقه ای
تاجیکستان کشوریست با مساحتی بالغ بر ۱۴۳۰۰۰ کیلومتر مربع و جمیتی در نزدیک ۷،۲ میلیون تن در شمال شرقی افغانستان.
در نزدیک ۲۰۰ سال پیش این کشور به مایه سیاستهای استعماری دولت فخیمهٔ انگلستان و روسی تزاری و بعدا اتحاد شوروی از مام میهن به دور افتاد با بسان جزیره ای در محاصرهٔ ترکان قرار گرفت. هر چند دور افتادن از سرزمین اصلی ضربه ای بزرگ بود ولی هرگز از روح بزرگش هیچ نکاست.محصور در میان دشمنان ،تنها و با اتکا به پیشینهٔ خود ایستاد و مبارزه کرد تا همچنان هویت خود را ثابت کرده و استوار باقی ماند، به این امید که روزی به دگر بار به دامان مام میهن باز گردد. گذشت سالیان نه تنها به این امید کمکی نکرد ،که ضربات هولناکتری نیز بر پیکرش وارد آورد.
همزمان با پایه ریزی دولت صفویان در ایران در منطقه فارس، دولتهای شیبانیها در ورارود(ماورالنهر) و گورکانیها در هندوستان نیز پا به پهنه وجود گذاشته بودند قسمت شمالی ایرانشهر ( خراسان) صحنه نبردهای سیاسی و نظامی ایشان گردید.
همزمان روحیه ملوک الطوایفگری و استقلال طلبی رو به رشد محلی سبب گردید که معامله با یکی از این سه دولت دستاویزی برای رقابت میان امیران محلی گردد.سران تیره های انبوه منطقه با پاشیدن تخم نفاق، تعصب، خودخواهی،و کینه توزی، سقوط فرهنگی و سیاسی خراسان را شتاب بیشتری دادند.در گیر و دار این اوضاع نابسامان بود که شهرهای خراسان میان صفویان ترکتبار و گورکانیان فارسی دوست، دست به دست میگشت. تعصب کور، تحریکات مذهبی و تقدس سازی صفویان از یک سوی و تضادهای مذهبی با سنیان گورکانی از سوی دیگر، سینه خراسان را به خون مردمان رنگین کرده بود. روابط صفویان با ترکان ازبک شیبانی در شمال خراسان نیز بهتر از روابطشان با گورکانیان نبود. چنان که شیبک خان زمانی که از ورارود به خراسان تاخت،روابط ایشان بشدت متشنج شد و تضاد میان شیعه و سنی کشتار بسیار پدید آورد و از همینجا بود که ورارود کم و بیش از دست رفت و رابطه ایران با ورارود گسست.در پایان دوران صفویان خراسان خاوری گرایش به پیوستن به صفویان را داشتند،ولی دربار شاه سلطان حسین با نابخردیها و ظلمهای بسیار که در حق این مردم روا داشتند،موجب روی گردانیدن این مردمان شدند. شرح این مظالم را در گوشه ای از کتاب رستم التواریخ با هم میخوانیم:
امنای دولت از روی مصلحت اندیشی خود ( خسرو خان گرجی) والی تفلیس را با پسرش گرگین خان، به استصواب علما و فضلا و فقها، حاکم و بیگلربیگی کابل و قندهار و هرات نمودند و (امیر شمس الدین محمد کارخانه اغاسی گنجعلی خانی) را به اتفاق وی روانه کردند.............خدا هدایت نماید ایشان را، پس خسرو خان و گرگین خان و اتباع و عماله جاتش شروع کردند به ایضا و آزارنمودن اهل تسنن، بمرتبهای که از حد تحریر و تقریر بیرون است، یعنی زنان و دختران و پسرانشان را بجور و تدی میگا..ند، و اموالشان را به زور و شلتاق میبردند، و به جور و جفا خونشان را میریختند، به ناحق پروا نمیکردند و کار چنان بر سنیان تنگ شد که از آیه ( ان مع العسر یسرا) مایوس و با یاس و ناکامی و نا امیدی و حسرت مانوس شده ، هر یک از ایشان ( رب انی مغلوب فانتصرا) میخواندند............آخر الامر اعیان و اکابر و اشراف و روسای سنیان، باستصواب علما و فضلای ایشان با هم عهد و میثاق نمودند و هم قسم شدند.......روزی سراغ گرگین خان را در حمام نمودند و به هجوم عام در حمام داخل شدند و گرگین خان و اتباش را به خواری و زاری بضرب شمشیر و خنجر پاره کردند و بعد از کشتن ایشان را به اتش سوختند و خاکستر ایشان را در بیت الخلا ریختند و بعد خسرو خان را هم مانند گرگین خان نمودند.
اینگونه ستم و تادی مایه ای شد تا بسیاری از فارسی زبانان(تاجیکان) به اتهام همدستی با گرگین خان کشتار شدند تا جایی که موجودیت این تیره در قندهار بکلی از میان رفت.
در پس این رویدادهای و نابودی صفویان مردم خراسان متحمل فجایع بسیار گشتند که از ناحیه شاه محمود و اشرف افغان به آنان وارد گشت. دگر بار افغانها که در زمان نادر شاه در رکاب او بودند و جانفشانی بسیار کردند،در روزگار زندیه به اتهامات واهی( در اصل بابت انتقام از کشتار و جنایات روزگار اشرف افغان)در تهران، آذربایجان و اصفهان کشتار شدند. اینگونه رفتارهای ناهنجار و بغض الود فضایی مملو از کینه و نفرت و تعصب و بدبینی بدنبال داست که ورود احمد خان ابدالی به قندهار، زمینهٔ جدایی این بخش از ایرانشهر را با شتاب آماده کرد. پشتیبانی دولت فخیمهٔ انگلستان از حکومت ابدالی را میتوان آغاز تجزیه ایران و دخالت دولت انگلیس به گونه مستقیم در منطقه به حساب آورد.
هر چند نباید استعمار دولت تزاری را در این دوره زمانی از یاد ببریم که در همین هنگام سرگرم بدست آوردن پاره دیگر از این خان یغما گر بود.امیر رحمان خان که حکومت کابل را با پشتیبانی انگلیسها بدست آورد، برای تقویت حکومت خود و گریز از درگیری با کشوری نیرومند چون روسیه تزاری قسمتی از شمال این سرزمین را که دربرگیرنده دشت مرغاب و پنجده بود ،به دولت روسیه واگذار کرد و آمو دریا را مرز رسمی میان این دو کشور قرار داد. این حرکت مزورانه بود که شالودهٔ جغرافیای سیاسی نوینی را پایه گذارد.
در این تقسیم بندی ستمگرانه بخش دیگری از تاجیکان در میان چند کشور تجزیه شدند. نباید فراموش کرد که تا پیش از این تقسیمات، بخش بزرگی هم پیشاپیش در ورارود تحت حکومت ترکان به سر میبردند.بدینترتیب بخش دیگری از تاجیکان به ملحقات روس پیوست شدند.از سوی دیگر روزگار تاجیکان که به زیر دست حکومت دست نشانده انگلیس افتادند نیز بهتر از روزگار تاجیکانی نبود که در میان دریای ترکان به شهروندان درجه ۲ و ۳ تبدیل شده بودند.در دولت انگلیسی افغانستان نیز هر چند اکثریت پوشش جمعیت با تاجیکان بود، ولی انگلیسیها از هر وسیله بهره گیری کردند تا فرهنگ این تیره را نابود کرده و نام قومی کوچک از چندین تیره ساکن در منطقه را بر روی این کشور نهادند. این نام (افغانستان)هرگز نخواهد توانست جایگزین خراسان که مهمترین محدودهٔ فرهنگی آریانا را در بر میگیرد بشود.این نامگذاری (با راهنماییهای دولت فخیمه انگلیس)فقط به این انگیزه صورت گرفت تا با برپایی حکومتهای خودکامه از تشنج میان اقوام حداکثر استفادهای سیاسی و راهبردی را بنماید.
ورود کمونیسم به روسیه فاجعه را به حد ویرانی دامن زد، چرا که روابط تاجیکان در ورارود و قسمت شمالی خراسان به گونه تمام و کمال با دیگر تاجیکان در ایران و افغانستان قطع گردید.دیوار آهنین راهی برای مراوده باقی نگذاشت.تاجیکان در ورارود به حال خود رها شدند و از اینجاست که تاجیکان در ۳ قسمت کاملا مجزا از هم قرار گرفتند. از اینک میبایست هر گروه را به تنهایی مورد برسی قرار داد، ولی از آنجا که موضوع این متن تاجیکان در ورارود میباشند، به دیگر گروهها به گونه ضمنی خواهیم پرداخت، و تاجیکان ورارود قسمت اصلی این نوشتار خواهند بود.
ادامه دارد...........