.PostBody {padding-right: 5px ;font-size: 9pt;font-family: tahoma;color;color:#f8f8f8;padding-top: 1px; padding-bottom: 2px;}

ایزد مهر............................................................................ تاریخ-سیاست-فرهنگ

تا ما هستیم ..................... ایران هست

به یزدان که گر ما خرد داشتیم......... کجا این سر انجام بد داشتیم

۳.۱۰.۸۸

به کجا چنین شتابان

به کجا چنین شتابان : قسمت۲

بعد از انقلاب ۵۷ اشخاص سرسپرده و نوکر صفت دولت فخیمه به سرعت مشغول رفع و رجوع مشکلات اربابان خود گشته و به فاصله کمتر از ۶ ماه از "انقلاب شکوهمند" دولت انقلابی‌ سریع و یک جانبه سهم ایران را در نفت دریای شمال که بالغ بر ۱۰% از سهام آن‌ بود ،به صورت یکجانبه!!!!!؟؟؟!! به شرکت مزبور بخشیده و از سهم خود صرفنظر کرد!!!؟؟؟

سهمی که ایران و شرکت نفت ایران با زحمات زیاد برای ایران بدست آورده بودند، بیکباره نابود شد. این اولین خوش خدمتی مزدوران که در عین حال اولین درخواست پدید آورندگان این انقلاب بود، توسط دولت انقلابی‌ وقت به سرکردگی ملا نصر الدین(بازرگان) به مرحله اجرا گذاشته شد.

به دلیل اینکه هیچ تضمینی برای پایداری و برجایماندن این حکومت جهل و فقر وجود نداشت، با عجله هر چه بیشتر تمامی این قراردادها شبیه به قراردادهای قبلی‌ برای مدت ۳۰ سال آینده تمدید گشت." یعنی‌ قراردادهایی که حکومت "مستبد" پهلوی به دلیل اسارتبار بودنشان برای آینده ایران ،حاضر به تمدید نبود".

کشوری که پس از حدود ۶ سال بعد از افزایش قیمت نفت به صورت کشوری با برنامه ریزی جدی برای آینده در آمده بود، به حراج بیگانگان گذاشته شد.هر کشور و شرکت خارجی‌ که پول و حمایت بیشتری برای این دیو سیرتان و وطن فروشان در نظر میگرفت، سهم بیشتری نیز از سفره مردم ایران بدست میاورد. دادن امتیاز به خارجیان به صورتی‌ در آمد که قراردادهای دوران قاجار را باید بسان قراردادهای ملی‌ در مقابل این وطن فروشی نگاه کرد.

اینک پس از گذشت قریب به ۳۰ سال از حکومت اراذل و اوباشان،تعدادی از اینها به فکرهای دیگری بجز نوکری و خدمت به اربابان خود افتاده اند.تعدادی از این افراد که با توسل به غارت کشور و سرکوب مردم به قدرتها و ثروتهای افسانه‌ای دست یافته اند، نه تنها دیگر حاضر به خدمتگزاری ولینعمتان داخلی‌ خود نیستند،که با عربده کشی‌ و خط و نشان کشیدن برای کشورهای همسایه ، خواستار مذاکرات مستقیم با اربابان خارجی‌ خود میباشند.

نگاهی‌ گذرا به ۵ سال گذشته ایران بخوبی نمایانگر این هست که گروهی عملا راه خود را از طیف بنیادگرایان سنتی‌، که نوکران قدیمی‌ و گوش به فرمان اربابان خارجی‌ هستند، جدا کرده و با به دست گرفتن ارگانهای کلیدی همچون سپاه و ارتش از یک طرف و از طرف دیگر با دست یازی به اقتصاد کشور از طریق خرید منابع اقتصادی ، عملا سعی‌ در به دست گرفتن کنترل ایران را دارند.

وجود چنین طیفی در طبقات سیاسی ایران از چند سال پیش توسط بیگانگان و دولت فخیمه بخوبی احساس شده بود و چیزی جدید به حساب نمیامد، ولی‌ اینان در ارزیابی خود در مورد قدرت این طیف اشتباهی بس فاحش مرتکب شدند، چنانچه دیدیم انتخابات خرداد و حوادث بعد از آن قدرت این طیف کاملا به معرض تماشا گذاشته شد.

هر چند بیگانگان در ارزیابی خود اشتباه کرده بودند، ولی‌ از مدتها قبل از خرداد ۸۸ به نیت واقع این گروه پی برده و در صدد مهار این جریان برامدند.سیرک انتخابات امسال ، سناریو از پیش نوشته شده‌ای بود که به اجرا در آمد.

موسوی که یکی‌ از بقایای اشخاص و عاملین انقلاب ۵۷ و از حلقه بگوشان دولت فخیمه بوده و هست، مسول این شد که یا این طیف در حال رشد را یا از میدان به در کرده و یا تا حد ممکن مهار کند.

انتخاب موسوی ۲ علت داشت:

۱ - مهره ای کاملا وابسته و نوکر صفت ،که در انجام وظیفه نسبت به ولینعمتان خود( دولت فخیمه ) هرگز از هیچ کوششی فروگذار نکرده است.

۲ - ۷۰% جمعیت ایران با معدل سنی‌ زیر ۳۰ سال ، دوران اوایل حکومت اسلامی و "خدمات" موسوی را به خاطر ندارند همچنین در این ۱۵-۲۰ سال گذشته موسوی از صحنه سیاست خارج بوده و این قشر جوان که اکثریت رای دهندگان را تشکیل میدهند، از افکار و مقاصد واقعی این شخص کاملا بی‌ اطلاع هستند، به همین جهت هر گفته موسوی را هرچند هم که با افکار و عقاید او در تضاد باشد، براحتی می‌پذیرند. نکته مهم دیگر اینکه این شخص چون آخوند نیست(حداقل در صورت لباس)، شانس بیشتری را در میان جوانان که از آخوند رویگردان شده اند دارد.

اینک ۳۰ سال گذشته و دوباره زمان برای تجدید قراردادها فرا رسیده است.. اینبار دیگر تجدید قراردادها کافی‌ نیست، چرا که در عرصه بین المللی سلطه طلبان دیگر احتیاج به پرده پوشی و حفظ ظاهر ندارند. اینک با لشگر کشی‌ و قدرت نظامی ثروت کشورهای دیگر را چپاول میکنند. فراموش نکنیم که کشور عراق چگونه تمام هستی‌ و ثروت ملی‌ خود را توسط دولت دست نشانده به این قدرتها واگذار کرده است.. تمامی ثروت نفتی‌ عراق اینک در تصرف کامل شرکتهای نفتی‌ غرب بوده و از درامد ناچیز کشور عراق از نفت نیز این مردم بایستی تاوان لشگر کشی‌ و غرامت جنگی که غرب به او تحمیل کرد ،بپردازد. عراق برای ۵۰-۷۰ سال آینده بدهکار غرب شده و حداقل ۳ نسل آینده عراق بدهکار به دول "انساندوست غرب" هستند.در ایران نیز وضع چندان فرق محسوسی با عراق ندارد. سران "پیمان گوادالوپ" در ۳۰ سال پیش اینک با نام جدید ۵+۱ دوباره به میدان آمده تا دنباله تصمیمات و برنامهای پیمان گوادالوپ را در ایران به مرحله اجرا گزارند.

۳۰ سال پیش تصمیم گرفتند ایران را از هم بپاشند، ثروتهای مردم را بین خود تقسیم کنند،و کسی‌ را که مسول یک حرکت پیشرو در ایران بود، از صحنه سیاست حذف کنند... سران کنفرانس گوادالوپ تنها روسای کشورهای متبوع خود نبودند، بلکه به میزان بیشتری ،سفیران کرتلها و تراستهای "فرا ملیتی"بودند که مهمترین وظیفه‌شان کسب درامد بیشتر و سودهی سرمایه برای کرتلها موضوع مورد بحث بود. ایران بایستی در گام اول به هرج و مرج کشیده میشد، بعد گام به گام به سوی فروپاشی سیاسی و اقتصادی پیش میرفت... در نهایت ایران بایستی تجزیه شده و به چندین کشورک کوچک با رؤسای وابسته تقسیم شود.

در این ۳۰ سال سیاست گام به گام توسط نوکرانشان به مرحله اجرا در آمده.. دیگر نه از ایران چیزی باقی‌ مانده، و نه از سیاست و اقتصاد ایران. گام بعدی نیز در فاز اجرایی قرار گرفته است. نسخه‌ فدرالیسم توسط "سیاستمدارن" جاه طلب و گاه وابسته آنچنان تبلیغ شده است که فدرالیسم جزئی از "روشنفکری" به حساب میاید. برای درک بیشتر از فدرالیسم رجوع به مقاله آقای منوچهر یزدی را توصیه می‌کنم.

تبدیل ایران به ایرانستان در دو گام: منوچهر یزدی

۲۳.۹.۸۸

به کجا چنین شتابان؟

به کجا چنین شتابان؟ (قسمت ۱ )

۶ ماه گذشته چنان پرحادثه و پرتلاطم بود که وقتی‌ هر چند ناچیز هم برای نوشتن و بروز کردن این تارنگار باقی‌ نگذاشت.

نگاهی‌ دقیق به حوادث این ۶ ماه، مسائلی‌ بسیار را به چالش و بازبینی میکشاند. آنچه که بعد از گذشت این چند ماه و خواندن دریایی از مقالات متفاوت و تجزیه تحلیلهای جناحهای مختلف دستگیرم شد، آن‌ است که در زیر به صورت متنی نه چندان کوتاه عرضه میشود. این نوشتار صرفاً عقاید شخصی بوده و هیچگونه وابستگی‌ و اظهار نظری از طرف حزب و گروه خاصی‌ نیست. هر آنچه هست تنها دیدگاه من به مسائل بدور از احساسات شخصیست(تا حد امکان سعی‌ در بیطرفی داشته ام....).

آنچه گذشت به اختصار بدین صورت بوده است:

از اواسط اردیبهشت ماه بازار انتخابات و تنور مباحثات سیاسی در ایران(به طور اخص از طریق تلویزیون و مطبوعات) و در خارج از ایران بین خیل ایرانیان خارج نشین به تدریج گرم میشود. در داخل ایران ۴ کاندیدای ریاست جمهوری با بحثهای پر شور و گاهاً افشاگری طرفین بر علیه یکدیگر، خیل جماعت بی‌ تفاوت و مردم هیچ گاه در صحنه را پای تلویزیونها مینشانند. در خارج از کشور هم ۲ گروه سنتی‌ ( طرفداران تحریم انتخابات و موافقین شرکت در انتخابات) بسان سالهای گذشته به جنگ و جدل مشغول میشوند.تا اینجا اوضاع در خارج از ایران مثل همیشه است ولی‌ در ایران اوضاع متفاوت از دوران قبل میباشد. اول اینکه نمایش انتخابات اینبار به صورت بحث بین طرفین در جریان است، در ضمن کاندیدها، برخلاف گذشته، از رسوا کردن و افشای طرف مقابل هیچ باکی ندارند. این بحثهای تلویزیونی بین مردم، بسان سریالهای کره‌ای که در ایران نمایش میدهند، طرفداران بسیاری پیدا می‌کند. با گذشت هر روز تعداد بیشتری از مردم در ایران به پای این مناظرات تلویزیونی مینشینند. دوم اینکه اینبار شخصی‌ از بین این کاندیداها صحبت از ایران، ایرانیت، هویت ایرانی‌ و خلاصه از اسرار مگو صحبت می‌کند.

جوانان امروز ایران که زیر نظر همین حکومت اسلامی پرورش یافته و با تمام سعی‌ حکومت برای شستشوی مغزی، از طرز حکومت و فشار دینی خسته شده اند بناگهان رو زنه امیدی به فردای بهتر و بسوی هویتی ایرانی‌ می‌بینند. هویتی که از آنان در تمام طول زندگیشان دریغ شده است. مردم بجان آمده از یکتازیهای احمدی نژاد در سیستم مالی‌ کشور،بارقه امیدی در کوتاه کردن دست مافیای اقتصادی که خون تمامی مردم را در شیشه کرده است مییابند. امید به فردای بهتر، اقتصاد بدون مافیا، احترام به مردم در جامعه، کوتاه کردن دست آقازاده‌ها از جان و مال و ناموس مردم و مملکت، حکومت قانون و بسیار حرف و حدیث‌های شیرینتر از قند، در مقابل یک چیز: انتخاب جناب موسوی بجای احمدی نژاد. یعنی‌ مردم می‌بایست فرهنگ را بر بی فرهنگی، نیکی‌ را بر بدی، ایرانیت را بر عربیت، نور را بر تاریکی،و در نهایت وطنپرست را بر وطنفروش ارج نهند.

۱- احمدی نژاد: شخصی‌ که در دوره قبل با شعار آیا مشکل کشور ما موی سر دختران و پسران ماست؟؟ به میدان آمد و در نهایت نشان داد که آری شاید مشکل حکومت اسلامی به صورت بزرگی‌ در سیاست داخلی‌ همان موی سر دختران و پسران در جامعه است.

۲- میر حسین موسوی: نخست وزیر و کارگزار حکومت اسلامی و از شاگردان محبوب خمینی در بدو پیدایش حکومت منحوس و ویرانگر،قتل هزاران زندانی سیاسی در تابستان ۶۷ از جمله کارنامه درخشان آقای موسوی میباشد.

۳- کروبی: آخوند و سرپرست بنیاد شهید از ابتدای شورش ۵۷ ..مسٔول تمامی اتهاماتی که به این بنیاد نسبت داده شده است ( از جمله سؤ استفاده‌های جنسی‌ از همسران و خانواده‌های شهدای جنگ).

۴- رضایی: پاسدار سابق و سیاستمدار کنونی. در اوضاع و احوال ایشان همان بس که هنوز خوی وحشیگری پاسداری خود را حفظ کرده و هر چند که ظاهراً از نظامیگری روی گردانده ولی‌ هنوز شیوه نگرش سیاسی‌اش به اوضاع کشور و بخصوص خاور میانه از خلق و خوی نظامیگریش شکل می‌گیرد.

کروبی و رضایی هیچکدام از همان ابتدای کار هم شانسی برای انتخاب ندارند ،ولی‌ چون سیرک انتخابات نبایستی از وجود روحانیت و بازوی مسلح نظام خالی‌ باشد، ایندو نیز همچون طفیلی در کنار جریان حرکت میکنند.محور اصلی‌ این قضیه موسوی و احمدی نژاد هستند، که همانطور که گفته شد، تجلی‌ نیکی‌ و بدی، روشنایی و تاریکی، ایرانیت در مقابل عربیت محسوب میشوند. مردم ایران نیز باید یکی‌ را بر دیگری برگزینند. این سناریویی است که حکومت برای مردم نوشته.مقصود این سناریو که توسط دوستان چپ سنتی ( اکثریتی،توده ای) هم برای مصرف داخلی‌ و هم برای مصرف خارجی‌ تهیه شده است، این است که هم مردم را که عملا در انتخابات گذشته عدم حضور خود را به وضوح نشان داده بودند از حالت بیتفاوتی بیرون آورده، و هم اینکه تعداد شرکت کنندگان را در صحنه بین المللی حمایت مردم از حکومت عنوان کنند.

این طرف اول قضیه بود.حالا به طرف دیگر نظری بیفکنیم.

اوایل دهه ۱۹۷۰ بحران انرژی گریبانگیر غرب شد،و همزمان کشورهای عضو اوپک به یکباره از درامدهای سرشاری بهره مند شدند.در این میان ایران از جمله کشورهایی بود که بر خلاف دیگران نغمه‌های استقلال طلبانه سر داده بود، حکومت ایران برعکس دیگر کشورهای سر سپرده، اینک می‌خواست که غرب با او بر اساس احترام متقابل برخورد شود. ایران خواستار آن بود که قیمت نفت عادلانه و بر اساس تعادل با هزینه تولید منابع دیگر نیرو و یا جانشین آن و تعادل در اقتصاد جهانی‌ هماهنگ و متناسب باشد ( برای اطلاعات بیشتر به این لینک مراجعه کنید (

ایران،شاه،نفت،و قدرتهای بزرگ

تصویب قانون جدیدی پیرامون نفت در ایران نیز مزید بر علت شد. طبق این قانون شرکتهای نفتی‌ خارجی‌ فقط به عنوان خریدار نفت و یا طرف قرارداد شرکت ملی‌ نفت ایران حق داشتند در ایران عمل کنند.در حقیقت با توسل به این قانون ،نه تنها ایران مالک ۵۰% از سهام شرکت مشترک بهره برداری کننده بود، از طرف دیگر دولت ایران ۵۰% مالیات از منافع را هم دریافت میداشت که در جمع عملا سهم ایران به ۷۵% میرسید. در واقع در این زمان بود (۱۹۷۳-۱۹۷۵) که ایران قانون ملی‌ شدن نفت را بعد از نزدیک به ۲۵ سال تلاش به نتیجه رساند. به صورتی‌ که شرکت ملی‌ نفت ایران در سال ۱۹۷۷ با درآمدی معادل ۲۲ میلیارد دلار اولین شرکت در میان پانصد شرکت سودآور جهان شناخته شد و با فاصله زیاد بر ۲ شرکت بزرگ آکسون و شل پیشی‌ گرفت.

شرکتهای بزرگ نفتی‌ جهان ، به سرکرده گی دولت انگلستان، که از این همه "زیاده روی" دولت ایران به تنگ آمده بودند،و از طرفی‌ مدت قراردادهای آنان نیز در حال اتمام بود(یعنی‌ در سال۱۹۷۸) میبایستی، یا به خواستهای دولت ایران تن در داده و خود را با سیاستهای جدید تطبیق دهند، و یا اینکه این قوانین و چشم انداز‌های جدید را بر هم زده و با توسل به هر وسیله ،تا قبل از تاریخ اتمام قراردادها، "نظم نوینی" جایگزین این بلندپروزیهای ایران کنند. دولت انگلستان که ایران و تمامی منابع ایران را از ۲۰۰ سال پیش به این طرف جزو مایملک خصوصی و موروثی خود میداند،هرگز حاضر نبوده و نیست که از منافع خود در ایران چشم پوشی کرده و پا از قلمرو ایران بیرون نهد.تطبیق دادن خود با سیاستهای ایران نه تنها کسر ‌شان برای دولت فخیمه انگلستان محسوب میشود، بلکه ممکن است این رویه از طرف دیگر کشورهای زیر سلطه نیز اقتباس گشته و موجب دردسرهای بیشتری را نیز فراهم آورد. به همین دلیل تنها راه "تغییر حکومت ایران" و بر هم زدن تمامی سیاستهای از پیش تعیین شده دولت ایران در مورد نفت میباشد. کاری که با زیرکی هر چه تمامتر در ایران به مورد اجرا گذاشته شد و با نام "انقلاب ۱۳۵۷ " به ثبت رسید.

کارتلها و تراستها در پی کنترل قیمت نفت و افزایش درامد، دست به بحران سازی در اقتصاد جهانی‌ و کشورهای تولید کننده نفت زده، و با وارد کردن نفت به بازار بورس نیویورک،عملا اپک را از صحنه تصمیم‌گیری در قیمت خارج میکنند. اوپک که از سال ۱۹۷۳ تا اوایل دهه ۸۰ تنها عامل تعیین کننده در قیمتها بود، به صورت سازمانی بی‌ اثر در آمده است. کنترل مقدار تولید نیز که اینک تنها مشغولیت اوپک میباشد، سهم چندانی در قیمت گذاری ندارد. بازار بورس تحت کنترل و حاکمیت سرمایه داری غرب قادر است نه تنها قیمت نفت ،بلکه قیمت کالاهای اساسی‌ دنیا را نیز تحت کنترل داشته باشد، که این کار خود یکی‌ از اساسی‌‌ترین سلاح‌های سرمایه داری نوین جهانی‌ در مقابله با جهان در حال توسعه و کشورهای عقب مانده است.بحران انرژی، بحرانیست زاییده کرتلها و تراستها، چنانچه در این چند سال گذشته دیده ایم، قیمت نفت بنا به سیاستهای سرمایه داری تنزل و ترقی‌ کرده است. زمانی‌ برای به زانو در آوردن اقتصاد چین، قیمت نفت که تنها نقطه ضعف چین در تولید بوده و هست، قیمتها به شدت افزایش داده شد، و هنگامی که چین و ژاپن در کنفرانس انرژی اعلام کردند که اقتصاد این دو کشور قادر خواهد بود قیمت نفت را تا سقف بشگه‌ای ۱۰۰ دلار بدون افزایش قیمت تولید کالاهای دیگر ،تحمل کند، به یکباره قیمت نفت تا ۱۴۸ دلار بالا رفت.بعد از موافقتنامه‌های اقتصادی جدید با چین... ناگهان "بحران اقتصادی" غرب و به دنبال آن جهان را فرا گرفت که نتیجه‌ای جز سقوط قیمت نفت تا ۳۶ دلار را به دنبال نداشت.این خود نمونه‌ای کوچک از بازی کردن و کنترل بازار بورس است که در موارد بزرگتر و وسیعتر محتاج به بحثی‌ جداگانه دارد که از حوصله این مقاله خارج میباشد.

ادامه دارد......

۱.۴.۸۸

به یادبود شیر زن ایران ندا آقا سلطان که به دست مزدوران خامنه‌ای پر پر شد

۲۵.۱.۸۸

درگذشت رضا فاضلی :نظر یکی از دوستدارانش

بقدری متاثر و ناراحت هستم، که قادر به نوشتن نیستم، ولی‌ نظر یکی از دوستداران رضا فاضلی را از سایت ایران ب ب ب ،اینجا میگذارم که واقعا همان حرف دل ما عاشقان رضا فاضلی است.

ارسال شده توسط:ایراندخت دل آگاه
خبر رسید . خبری ساده از کاروان مرگ ؛ کاروانی که هر بار می آید ، پیکری را می رباید ولی هم زمان . کشیده ای می نشاند بر سیمای همه به خواب خفتگان . همه آنانی که بام زندگانی را به شام می رسانند بی آنکه بدانند از کدام دالان زندگی به درون آمده و از کدام یک بیرون می روند . رضا فاضلی رفت . مردی که می دانست چرا آمده و چرا می رود و درمیانه این دو چه ها باید کرد تا برای همیشه ماند ؛ حتا وقتی جسم و پیکر در خاک می شود. . رضا فاضلی مردی بزرگ بود و بی نیاز از آن که بزرگش بخوانند . او ستاره ای بود که در آسمان بیداری ایرانیان و برخاستن شان از خوابی هزار و چهارسد ساله خوش درخشید . درخشید تا ما به تاریکی ها خو نکنیم ؛او همچون همه ستارگان آسمان خرد ، خورشید دانایی را نشان مان می داد تا در سیاهچاله های خام اندیشی ها و خرافه پرستی ها نپوسیم . . دقایقی پیش این ستاره به ظاهر برای همیشه خاموش شد ، اما بر ماست که چراغ خاطره اش را روشن نگاه داریم و راهی را که می رفت ستاره باران کنیم . او به " خرد " اندرز می داد . بر ماست که در سوگ اش ننشینم مگر با چراغ خرد . نام اش تا همیشه زنده باد و راهش پر رهرو
به نقل از سایت ایران ب ب ب http://iranbbb.org/40751.htm
پاینده ایران

رضا فاضلی از بین ما رفت

با درود به تمامی دوستان و یاران گرامی
رضا فاضلی نیز از بین ما رفت . یادش را گرامی و راهش را همواره ادامه میدهیم



۲۹.۱۲.۸۷

امید رضا میرصیافی روزنامه نگار و وبلاگ نویس در زندان جان باخت


با درود
دیروز یکی‌ دیگر از فرزندان پاک ایران زمین امید رضا میر صیافی وبلاگ نویس و روز نامه نگار ،به دست دژ خیمان ولایت سفیح در زندان در گذشت. امید رضا به دلیل "توهین" به مقام رهبری به دو سال و نیم زندان محکوم شده بود. وی از ماه گذشته برای تحمل دو سال و نیم زندان ایام محکومیت خود، راهی زندان اوین شده بود؛ صبح دیروز به دلیل فشار روانی و عدم دریافت کمکهای پزشکی مورد نیاز با توجه به شرایط وخیم روحی خود راهی بهداری زندان شد، نامبرده ساعتی بعد جان خود را در زندان اوین از دست داد تا پرونده مرگهای مشکوک زندانیان تا آخرین روزهای سال 1387 نیز ادامه یابد.
اقای خامنه ایی که پاکترین فرزندان ایران را به جرم "توهین" به شخص خود به دست دژ خیم میسپارید، بدانید که در آینده ایی نه چندان دور،این ایرانیان پاک سرشت، نه تنها خود شما، بلکه فرزندان شما ،و تمام خانوادهٔ شما را به دست عدالت خواهد سپرد تا ببینیم که این شخصیت شما چه هست که جان مردم را به خاطر توهین به آن میگیرید. من شخصا امیدوارم که شما قبل از اینکه به دست دادگاه سپرده شوید، به دست پدر و مادر این جانباختگان بیفتید، تا بدانید که گرفتن جان فرزند کسی‌ که عمری را به پای بزرگ کردن فرزند گذاشته، چه عاقبتی خواهد داشت. به امید روزی که سر شما، سر فرزندانتان ،سر تمام خاندان شما تا بر سر چوبه دار مشاهده کنیم.

۲۸.۱۲.۸۷

هر روزتان نوروز .... نوروز تان پیروز

درتاریخ سیستان آمده، وقتی سپاهيان “قُتيبه”، سيستان را به خاک و خون کشيدند، مردی چنگ‌نواز، در کوی و برزن شهر -که غرقِ خون و آتش بود- از کشتارها و جنايات “قُتيبه” قصّه‌ها می‌گفت و اشکِ خونين از ديدگانِ آنانی که بازمانده بودند، جاری می‌ساخت و خود نيز، خون می‌گريست…( دکتر علی‌ میرفطروس)

و آنگاه، بر چنگ می‌نواخت و می‌خواند:

با اين همه غم
در خانه‌ی دل
اندکی شادی بايد

که گاهِ نوروز است


۳.۱۰.۸۷

پروژهٔ فروپاشی ایران

در زمینهٔ پروژهایی که استعمار برای ایران تدارک دیده است، مقاله‌ای در این تار نگار قرار دادم با عنوان جنگ آمریکا در خاور میانه (۲۳،۱۱،۲۰۰۷)،که در این مقاله تا جایی که قلمم توان بیان منظور داشت ،سعی‌ در باز کردن این مقوله کردم، ولی‌ اینک سرور منوچهر یزدی این مهم را با بیانی‌ شیوا و قلمی سخت برنده به قضاوت هم میهنان میگذارد،روی سخن با شاهزاده رضا پهلوی و تمام کسانیست که دأئیه روشنفکری و پست مدرنیسمشان( به بیان ساده تر.. فدرالیست طلبان) گوش فلک و این مردم مصیبت زده را کر کرده است.به پای سخن آقای یزدی مینشینیم:

تبدیل ایران به ایرانستان در دو گام

بیکانکان به اهداف شان در گام اول دست یافته اند

گام دوم ، حرکت به سوی فدرالیسم و پاره پاره کردن ایران

شاهزاده رضا پهلوی ، اصول مسلم تاریخی قابل مذاکره نیست

بیگانگان ، تجزیه ایران را پشت پرده فدرالیسم پنهان کرده اند

از سال 1357که ترازدی غمبار ی بنام انقلاب رخ داد ، بطور مداوم و بی وقفه در نشریات ضد استعمار و سپس حاکمیت ملت و نیز در سخنرانیها و مجالس و محافل گوناگون نوشته و گفته ام که بر اساس دریافت ها و شواهد موجود ، سیاستمداران استعمار جهانی برای میهن ما خواب آشفته ای دیده و بر آن هستند که ایران را در دو مرحله یا دو گام از پای در آورده و به ایرانستان تبدیل نمایند و شوربختانه انجام این استراتژی شوم را به روشنفکران ایرانی سپرده و در آینده نیز خواهند سپرد .
گام اول - شورشی بود که به رهبری روشنفکران چپ و راست آغاز و به فروپاشی نظام شاهنشاهی ایران انجامید و نابودی نظامات اداری و مدنی و اقتصادی و فرهنگی کشور و از هم گسیختگی بافت هویت ملی را در پی داشت. در این راه احزاب و گروههای سیاسی لنینی و دینی دست آموز قدرتهای سرمایه داری پیشگام و پرچمدار بودند و همچنانکه در سلسله مقالات کالبد شکافی روشنفکران نوشته ام ، مسلحانه به میدان آمدند و درسهای فرا گرفته نزد بیگانگان را در میهن خود پس دادند و با ارائه همه گونه خوش خدمتی به اربابان غیر ایرانی و بد رفتاری با ملت ایران از هیچ جنایتی دریغ نورزیدند
گام دوم - حرکت به سوی فدرالیسم و آ نارشیسم و سپس تکه تکه کردن ایران است
در گام اول پس از پیاده شدن طرح توطئه بیگانگان و پیروزی انقلاب ، جنگ داخلی خونینی بین اصحاب انقلاب بر سر تصرف کرسی های قدرت در گرفت .... این نبرد آن چنان بیرحم بود که از فرزندان دینی نیز نگذشت ، جمعی ترور و عده ای در آتش انفجار و گروهی زنده بگور شدند ... از همان روز های آغازین روشنفکران چپی زود تر از زمان موعود دست خود را رونمودند و ادعای جدایی کردستان و خوزستان وترکمن صحرا ...را نمودند ولی نائره جنگ ایران و عراق همه این نوچه های تازه به دوران رسیده را به آغوش کشید ... زیرا تداوم جنگ در اولویت قرار داشت و اربابان زر و زور جهانی به سرعت به آرام کردن فرزندان خلف خود پرداختند و هر آن کس را هم که نا آرامی میکرد میکونوسی اش کردند .. زیرا تداوم جنگ در اولویت قرار داشت.....!!
جنگ هشت ساله و قتل عام فرماندهان دلیر ایرانی وراندن نیروهای انسانی ارزشمند از صحنه خدمت و نابودی همه زیر ساخت های اقتصادی ، سبب حضور فقر و نابسامانی و تبعیض در جامعه شد ودر نتیجه ارزش های اخلاقی و فرهنگی و اقتصادی که ملت ایران در طول تاریخ به آن مباهی بود تحت فشار شعارهای شور انگیز جنگ ، جنگ تا پیروزی به قربانگاه برده شد ... .
با فروپاشی ارزشهای اخلاقی و دینی ، فساد بر همه ارکان کشور رخنه کرد و پایه های استوار خانه و خانواده بشدت آسیب دید ... حرمت های دینی شکسته شد ... مقامات روحانی را به سیاست و قدرت طلبی آلوده کردند ...بر کاخها نشستند و کوخ نشینان را به سخره گرفتند ... به حریم نوامیس مردم تجاوز کردند و دیوار بلند اعتماد عمومی را فرو پاشیدند ...دست در سفره مردم کردند و نان و قوت شان را به یغما بردند و سهم تلاش اورا بر سر بازار های غیر ایرانی به حراج گذاردند و از بیت المال به جنگاورانی هبه دادند که آتش بپاکنند و خواب و ارامش مردم جهان را بزدایند تا ارباب زر و زور را خوش آید و بر سر چاههای نفت حلقه زند .... تا صاحبان این ثروت خدادادی به دریوزگی و گدایی روی آورند...

در ایران زمین ، جایگاه و پایگاه تیره ها و قوم ها و طوایف و ایلات و عشایر که قرنها بر یک پهنه غنوده بودند و در یک سفره دست دراز میکردند و غمها و شادیهایشان را با هم تقسیم میکردند... نفیر گوناگونی زبان و مذهب و آیین را ساز کردند آنهم با تزویر و ریا که شما از یک امتید .. این ساز نا کوک شیعه و سنی - زرتشتی و مسلمان - یهودی و مسیحی - ایرانی و عرب - ووو بر روان وحدت ملی زخمهای عمیقی وارد کرد ...سی سال بر آیین فرقه گرایی پای فشردند و برادران کرد و بلوچ و آذری و ترکمن ما را رنجانیدند تا آنجا که فاصله ها روز به روز بیشتر و بیشتر شد... و در این آشفته بازار بیگانگان ، باد بر آتش جدا سری دمیدند وترویج گنندگان این نغمه شوم را به زر و زیور اراستند ...سفره هایشان را رنگین کردند ... بلند گوها برایشان تدارک دیدند تا آوای شوم شان به سراسر گیتی انعکاس یابد... پای رهبران مزدور شان را در تریبون صدای امریکا و تلویزیون های غربی باز کردند تا همچون گذشته با خواندن سرود ازادی و دموکراسی ، خلق محروم را به خانه پدری بدبین سازند و یک بار دیگر تیشه آزادی را بدست مردم فریب خورده دهند تا بر ریشه های عمیق وحدت و هویت یک ملت کهنسال فرود آورد .... تا ریشه از هم بگسلد و باغستان ایران به زاغستان انیرانی مبدل گردد و آنگاه است که جهانخواران ایران را راحت تر خواهند بلعید زیرا ایران یک پارچه لقمه گلو گیری است که در همه تاریخ از گلوی اسکندر با همه جهانگیری اش و عمر با همه تدبیرش و چنگیز با همه خشونتش وشیر پیر بریتانیا با همه اشتهایش پایین نرفت و امروز غول سرمایه داری با چنگال انگلیس و امریکا و روسیه به سراغ این سرزمین اهورایی آمده است تا دسترنج روشنفکران دینی و لنینی را تکه تکه ببلعد...
بنا بر این ملاحظه میفرمایید که بیگانگان به همه اهداف شان در گام اول رسیده و اقتدار ملت ایران سر بریده شد .... حال باید گام دوم را برداشت چون زمینه های افتراق و جدایی و بیکاری و فقر و فساد و اعتیاد و نابرابری و بی اخلاقی و بد اخلاقی و دورویی و دروغ و ریا و آدم فروشی و خیانت وو کاملا فراهم است و باید تخم لق فرو پاشی جغرافیایی ایران وسیله شخص یا اشخاصی در دهان باز فریب خوردگان شکسته شود که از جنس دیگری بوده ... و از محبوبیت نسبی بر خوردار باشند

و شگفتا ... شگفتا .. که برخی از فرزندان سوگند خورده به حفظ میراث این کهن دیار طعمه این دام میشوند و با ابراز نظرات خام و نپخته و غیر مسئولانه و مسلما ندانسته ، آب به اسیاب طراحان ایرانستان میریزند و مذاکره بر سر اصول مسلم تاریخی ایران را ، به حساب دمکراسی برای ایران منظور میکنند و فدرالیسم را راه رفع ستم قومی معرفی مینمایند.!!!

و ما که در درون کشور ، سایه سیاه توطئه را بر بالای سرمان احساس میکنیم و زنگ خطر جدا سری را با پوست و گوشت و جانمان لمس میکنیم ناچاریم یک بار دیگر تاریخ فدرالیسم را بگشاییم و سر فصل های آن را یاد آور شویم تا این نخوانده تاریخها به خود آیند و بفهمند که ورود به افسانه فدرالیسم ، یعنی خروج از استقلال و تمامیت ارضی و هویت ملی و بس... .
بگذارید برای اتمام حجت تصویر کشور های فدرال را ترسیم کنم بدین باورکه شاهزاده رضا پهلوی در عشق به ایران و تمامیت ارضی کشور و پاسداری از هویت ملی و زبان پارسی همجنان پیشگام خواهند بود .
تاریخ گواهی میدهد که در فدرالیسم پیوستن چند کشور مستقل به یکدیگر و ایجاد یک کشور بزرگتر هدف است نه تقسیم یک کشور به واحدهای کوچک و خود مختار ..!!

سوئیس که یک کشور قدیمی فدرال است از قرن سیزده تا قرن شانزدهم به مدت سیصد سال از به هم پیوستن شهرهای مستقل قرون وسطایی به یکدیگر پدید آمد .

در آمریکا از سال 1757میلادی – دوازه دولت علیه استعمار بریتانیا با یکدیگر متحد شدند و پس از پیروزی در جنگ های استقلال به صورت کنفدراسیون در آمد و پس از خرید مستعمرات فرانسه و تصرف مناطق مجاور در سا ل 1836 به بیست و پنج ایالت و در سا ل 1850 به 31 ایالت و در سا ل 1900 به 44 ایالت و در سا ل 1959 با افزایش آلاسکا و هاوایی به 50 ایالت افزایش یافت .

در آلمان تا پایان قرن هیجدهم یکصد و بیست شاهزاده نشین کوچک و بزرگ حکومت می کردند و در سا ل 1816 تمام ایالت های آلمانی زبان به غیر از اتریش و پروس کنفدراسیونی تشکیل دادند – در سا ل 1815 کنگره وین – کشور فدرال آلمان را با 39 عضو به وجود آورد و 35 شاهزاده نشین به این اتحادیه پیوستند و در سا ل 1871 اتحاد کامل آلمان صورت گرفت .

در هندوستان تا قبل از سا ل 1947 بیش از 500 شاهزاده نشین وجود داشت که هر یک دارای استقلال نسبی بودند .

لازم به توضیح است که بیش از 95 در صد کشورهایی که با سیستم فدرال اداره می شوند از پیوستن واحد های کوچکتر به یکدیگر به وجود آمده اند .
و اما در باب فدرال شدن کشور ها بمنظور نیل به دموکراسی ذکر چند مثال ضروری است. سوئیس 500 سال پس از ایجاد آن کشور به تدریج دموکراسی در آنجا پی ریزی شد و در بسیاری از کشورهای فدرال هنوز دموکراسی وجود ندارد که نمونه های آن در آسیا و آفریقا فراوانند .
امارات متحده عربی که کوچکترین کشور منطقه و فدرال نیز هست هنوز رنگ دموکراسی را ندیده ! خطرناک ترین کار سیاسی در یک کشوری که دموکراسی را تجربه نکرده این است که نسخه فدرالیسم برایش پیچیده شود زیرا معمولا در این مناطق سیاستمداران جاه طلب و گاه وابسته ای وجود دارند که حاضرند رئیس جمهور یک دهکده باشند ولی فرماندار یک کشور نباشند ..!
اشتباه دیگر آن که عده ای گمان می کنند فدرالیسم سبب توسعه اقتصادی خواهد شد در حالی که جوامع عقب مانده فرهنگی هرگز یک شبه به توسعه اقتصادی دست نخواهند یافت .. اگر چنین بود کشورهای پاکستان و بنگلادش و آمریکای لاتین که سالهاست به استقلال سیاسی دست یافته اند امروز باید به شکوفایی اقتصادی رسیده باشند در حالی که برزیل در حال حاضر بیش ازدویست میلیارد دلار بدهی خارجی دارد – آرژانتین حدود 150 میلیارد دلار مقروض است – مکزیک با آنکه چاه نفت دارد 150 میلیارد دلار به دنیا بدهکار است – پاکستان و بنگلادش که هنوز در باتلاق فقر دست و پا می زنند .
نکته قابل توجه آن که در کشورهای فدرال بیشترین در گیری های قومی و جنبش های جدایی طلب وجود داشته و دارد : مثلا در نیجریه از سا ل 1999 تا 2002 میلادی بیش از ده هزار نفر در در گیری های قومی کشته شده اند – در هندوستان درگیری های قومی و مذهبی هر ماه هزاران نفر را به خاک و خون می کشد . حوادث اخیر بمبئی و جنگ این کشور با پاکستان از ثمرات تجزیه قاره هند است
درگیری های قومی در هلند این کشور را به تجزیه کشانید و بلژیک خلق شد – تا قرن نوزدهم ما کشوری به نام بلژیک نداشتیم و هم اکنون این کشور از سه قوم فرانسه زبان . هلندی زبان و آلمانی زبان تشکیل شده که عدم سازش آنان با یکدیگر بلژیک را با بحران های جدی مواجه ساخته است .

وا ما در ایران.....!!

در ایران 16 میلیون آذری زندگی میکنند که دو میلیون نفر آنها فقط در تهران به سر می برند و بقیه در 4 استان آذربایجان غربی و شرقی و زنجان و اردبیل زندگی می کنند و در واقع سراسر ایران زمین سرای آن ها و خانه امن شان است و هرگز طالب حکومت فدرال نیستند . در خوزستان اقوام عرب و فارس کنار هم زندگی میکنند که هر گاه در این استان خود مختاری اعلام شود یک قوم به صورت اقلیت در خواهد آمد و ماجراها آفریده خواهد شد .
حال فرض كنيم ایران فدرال شود، در آن صورت در خوزستان تكليف مردم بختيار و ترك تباران خوزستاني كه عرب نيستند و زبان، آداب و رسوم، پوشاك و خوراك شان با عرب ها، فرق دارد، چيست؟ آيا همچنان كه تاريخ گواهي مي دهد با ضربِ شمشير و تجاوز و قتل، آنها را به راه راست هدايت خواهند كرد؟ و يا بر اساس ادعاهايي كه عرب زبان هاي ايراني دارند، يك بار ديگر براي تصرف اراضي هرمزگان، سيستان و فارس، كه همه آنها غير عرب هستند به آن نواحي حمله خواهند برد تا حكومت خلق عرب تحقق يابد؟!
و يا دولت فدرال كردستان با مردم اروميه، باكو، خوي، سلماس و ... چگونه كنار خواهد آمد و جواب پان توركيست ها كه نصف ايران را مطالبه مي كنند، چه خواهند داد؟ و يا بر عكس حكومت فدرال آذربايجا ن در مقابله با كردها كه آذربايجان غربي را كردنشين مي دانند، چه پاسخي جز گلوله براي آنها دارد؟
هنوز آقاي مايكل لدين لب، تر نكرده، آقاي "هجري" دبير كل سابق حزب دمكرات در سال گذشته اعلام كرد :
" هيچگاه استقلال كردستان را به عنوان يكي از اشكال حق تعيين سرنوشت نه تنها رد نكرده بلكه از آن بعنوان حق مسلم و مشروع ملت كرد در همه بخش هاي كردستان ياد كرده است "
منظور آقاي هجري از "همه بخش هاي كردستان" همان "الكردستان الكبري" مرحوم بارزاني است كه در بر گيرنده بخش بزرگي از آذربايجان، لرستان، كرمانشاهان و ايلام است ..."
مگر مصاحبه آقای شرفی دبیر کل حزب دموکرات را در پاریس نشنیدید که اظهار داشت :چهار میلیون کردهای ایران که مرزهای شمال را با عراق در اختیار دارند ، هر آینه ایالات متحده گام هایی مهاجمانه تر در برابر ایران بردارد از آمریکا پشتیبانی خواهند کرد.
ایا این قبیل سخنان جز د ر اثر دلگرمی وحمایت های مایکل لدین و تیمر من از دهان این روشنفکران نوظهورشنیده میشود ..؟
مراجعه به سايت هاي گروه هاي تجزيه طلب پرده از اين حقيقت بر مي دارد كه چه معضل بزرگي سر راه اينگونه خيال پردازي ها وجود دارد. نامه "نظمي افشار" روشنفكر تجزيه طلب ترك به آقای هجري يكي ديگر از آن نشانه هایی است که پشت پرده خود مختاری و یا فدرال طلبی چه اندیشه های ایران بر باد دهی قرار دارد . ايشان مي نويسد:

" بهتر است كردها چشم به سرزمين آذربايجاني ها ندوزند و جلوي اين داوري هاي بيمار گونه و آرزوهاي توسعه طلبانه و دور از تحمل را بگيرد ... !
آقاي "حسن زاده" دبير كل سابق حزب دمكرات كردستان كه انشعاب كرد، در گفت و گويي با "پيك كردستان" به نظمي چنين پاسخ مي دهد:
" هيچ كردي بخاطر هيچكس و هيچ ملتي دست از هيچ وجبي از خاك كردستان بر نخواهد داشت. مادامي كه در برابر دو امپراتوري ايران و عثماني مقاومت كرده و موجوديت ملي خود را پاس داشته، ممكن نيست از اين پس با تهديدهاي فردي چون نظمي افشار ترس به دل ما راه دهد و دست از يك ذره از خاك كردستان برداريم ... از ديدگاه ما سرزمين كردستان شامل تمام شهرها – مناطق – روستاها – دشت ها و كوه هايي كه در تقسيمات كشور، استان هاي كوردستان، كرمانشاه، ايلام و آذربايجان غربي ناميده شده است، را در بر مي گيرد ..."
از سوي ديگر، آقاي چهرگاني روشنفكر بريده از ايران در تارنماي خود چنين فرياد مي زند:
"عموميت مردم كرد از شعور جمعي جهت زندگي اجتماعي و مسالمت آميز برخوردار نبوده و دچار نا هنجاري هاي اجتماعي متعدد مي باشند ..."
همين بيمار رواني به آذربايجاني ها توصيه مي كند كه از ازدواج و داد و ستد با كردها پرهيز كنند.
حزب استقلال آذربايجان جنوبي به كردها هشدار مي دهد ... "كه اگر مي خواهيد در صلح و آرامش همسايه باشيم بايد از اين ادعاهاي ماليخوليايي دست برداريد در غير اينصورت به آذربايجان اعلان جنگ مي كنيد كه آن هم به نفع شما نخواهد بود."
حال بفرمایید در یک چنین بافت بهم تنیده و در هم فرو غلطیده ای چگونه میتوان حکومت فدرالی بوجود آورد و به آرامش و صلح فردای آن امیدوار بود ؟
در پایان نمیدانم نیازی به یاد آوری نغمه های شومی که در باره نام خلیج فارس و یا ادعاها پیرامون جزایر سه گانه و یا سخن پراکنی هایی که توسط جبهه ازادی خلق عرب مستقر در لندن میشود هست یا خیر ولی بدانید هم اکنون در امارات متحده عربی نقشه جغرافیایی که در مدارس تدریس میگردد از استان های خوزستان و هرمزگان و بوشهر و فارس و دریای عمان با نام و عنوان عربستان یاد میشود
اقای میبدی ، شامه ما ایرانیانی که در درون اتش زندگی میکنیم بشدت نسبت به توطئه بیگانگان حساس است، ما بدلیل حضور در فضای پر رمز و راز فعلی ، گاه صدای نفس کشیدن بیگانه را به گوش جان میشنویم و با چشمان باز سایه های پیاده نظام بیگانگان را در دل شب ایران میبینیم ، باور کنید بوی خیانت را از پشت همه آن الفاظ زیبا و مردم فریب استشمام میکنیم ، این کار از عهده شما هم میهنان دور از وطن ساخته نیست ، شما در آمریکا به فدرالیسم دل میبندید ولی ما از تکرار نام ان بر خود میلرزیم زیرا در انجا پیشه وریها نایابند ولی در ایران ستم دیده ما تا دلتان بخواهد پیشه وری و کیانوری وریگی ورجوی و روزبه و شرفی و قطب زاده و بنی صدر و خلخالی و فردوست و مقدم و قره باغی و ووو آن هم از نوع روشنفکر و تحصیلکرده اش از زمین و زمان میجوشند که یک دستشان در جیب ملت و دست دیگرشان نزد اجنبی دراز است ، در آمریکا این همه احزاب چپ وراست تجزیه طلب از نوع جبهه ازادی بخش بلوچستان و جبهه آزادی بخش عربستان و جبهه خلق آذر بایجان جبهه خلق ایران و جنبش اسلامی کردستان و حزب توده و حزب کومله و حزب دمکرات کردستان که سر در آخور بیگانه دارند وجود ندارند . ما میفهمیم همدردی شما با اقوام ایرانی به نیت دلجویی از کسانی است که از حاکمیت فرقه ای اسیب دیده اند ولی ارائه طریق های بدون مطالعه شما حکم همان دلسوزی هایی را دارد که سی سال قبل دوستان روزنامه نگار و یاران روشنفکر و شاعر و نویسنده شما نسبت به آزادی های از دست رفته ملت ایران میکردند......دیدید چگونه شیفتگی ژورنالیصست های هم میهن ما وشما نسبت به حرکت خروشان آزادیخواهان ، کشور را اسیر امیال و مطامع بیگانگان کرد ؟ دیدید از قفای فریاد های ازادیخواهان چه هیبت های سهمناکی قد بر افراشتند ؟
اکنون روزگار سی سال پیش است ، یکبار دیگر بازی با دموکراسی با شعار زنده باد حکومت فدرال به روی صحنه آمده ، آن هم با هنر نمایی هنر پیشگان قدیمی ، همان هنرمندان و روشنفکرانی که کشور را برای گام دوم آماده کرده اند ، سعی کنید آن گونه عمل نمایید که مجبور نشوید سی سال بعد اسناد و مدارک حضور و دخالت بیگانکان را در پروژه ایرانستان از پشت تریبون های آمریکایی فریاد بزنید .... دیگر فریب نخورید و بدانید بر اساس احکام بدون چون وچرای تاریخ ایران ، این کشور باید دارای قدرت مرکزی مقتدر باشد تا بتواند با انبوهی از توطئه ها و تجاوزات و سلطه گریها مبارزه و رفع شر کند.

۲۰.۹.۸۷

تاجیکان ۳

با درود
بخش سوم تاجیکان ورود به مرز‌های زبان و گویش در پهنهٔ ایرانشهر به گونه کلی‌، و در محدودهٔ اسیای میانه به گونه ویژه میباشد. پس از گذر از تاریخ پارسی زبانان در ورارود و ایرانشهر و بازبینی تاریخ جدایی این مردم در ۴۰۰ سال گذشته، اینک به محدودهٔ زبان پا میگذاریم. زبان پارسی‌(فارسی‌،دری، تاجیکی) زبانیست که نزدیک ۱۴۰۰ سال به شکل کم وبیش کنونی،رابط مردمی بوده است که در ایرانشهر زندگی کرده اند، و پیوند ناگسستنی فرهنگی‌ در میان این مردم بوده است.این زبان به چرایی هجوم تازیان دارای الفبای عربی‌ گردید و واژگانی از زبان عربی‌ نیز به این زبان "تحمیل" شد.به هر روی پارسی‌ با بودن زیان‌های بسیار و فشار روزفزون از سوئ آعراب توانست موجودیت خود را نگهداری کرده و باقی‌ بماند.تکامل این زبان تا ۴۰۰ سال پیش در تمام پهنهٔ ایرانشهر به گونه یکسان ادامه داشت .پس از جنگ هایی که به چند پارگی این سرزمین مقدس انجامید، گسست در میان مردم و به ویژه در میان مردم ورارود و دیگر نقاط ایران،باعث شد این زبان دارای لهجه‌های محلی ویژه خود شود.
این گسست در ورارود تخریبی‌ بس ژرفتر از دیگر نقاط ایرانشهر در بر داشت.چراکه امپراطوری روسیه این بخش از سرزمینهای بدست آورده را سرزمین ترکستان نامید.نامیده شدن این منطقه به ترکستان ،بدین معنی‌ بود که ترکان مالک و تاجیکان شهروند درجه ۲ بیش نیستند که از هر نظر در این منطقه بی‌ تاثیر میباشند. هویت تاجیکان علنا نادیده گرفته شد، و این مردمان در زمرهٔ ترکان قرار گرفتند.تبر تقسیم بلشویکی نه تنها کمکی‌ نکرد ،که به این آشفته بازار بیشتر دامن زد.
ضدیت با تاجیک و زبان پارسی تا به آنجا پیش رفت که ازبکان این مردم و زبانشان را "لهجه‌ای از زبان ترکی‌" نامیدند ، همانگونه که ترکان عثمانی و ترکیه فعلی‌ کردان را "ترکان کوهی" مینامند. این طرز برخورد و شوینیسم ترکان دیرزمانیست که رایج است، و هر چند که تاریخ مصرف آن به پایان رسیده است، ولی‌ هنوز این ترکان بر این مهمل گویی خود پایفشاری میکنند. سیاست خلق سازی حکومت کمونیستی جز اینکه تخم نفاق و کینه را به حد کینه در میان ساکنین آسیای مرکزی پاشید،کار مهمتری نکرد. نتیجهٔ این خلق سازی دروغین و جعلی را پس از استقلال این جمهوریها به روشنی دیدیم، که چه جنگ هایی را سبب شد، که تا هم امروز نیز در جریان است (واپسین نمونه میان گرجیها و آبخازیها).
تاجیکان بر اثر تبر تقسیم به گونه‌ای تحقیر شدند که حتئ هویتشان به زیر پرسش رفت. به صورتی‌ که اندیشمندان تاجیک از آن میان صدر الدین عینی ناچار شدند که تاریخ تاجیک و زبان پارسی‌ را به رشتهٔ تحریر در آورند و به جهانیان ثابت کنند که تاجیک و پارسی‌ بوده اند، هستند، و خواهند بود.هر چند به این بزرگان از اتهام "سلطنت طلبی" تا قتل فرو گذار نکردند. بس بزرگانی که کشته شدند و به زندان افکندند، تا هویت این مردم را از صفحهٔ روزگار محو کنند، ولی‌ به همت همین بزرگان در توطعهٔ خویش ناکام ماندند. اتحاد شوروی در پی‌ خاموش کردن احساسات پان ایرانیسم در میان روشنفکران تاجیک، به تحریف تاریخ و تغیر خط دست زد. هراس اتحاد شوروی از پارسی‌ گویان بیرون از مرز‌های خود، آنان را بر آن داشت تا دست به هویت سازی زده و در برابر ایرانیان، قومی مجهول به نام مردم تاجیک بسازند تا تاجیکان را از اصل خویش بدور کنند. این سیاست شوروی با برنامه ریزی و جدیت کامل از آغاز پیدایش کمونیسم در این کشور به مورد اجرا گذارده شد. سیاست "ملیت سازی" که از سوی لنین هدیه‌ای به مردمان سرزمینهای اشغال شده از سوی شوروی بود، در راستای سیاست "تفرق بینداز و حکومت کن " به این مردمان اهدا شد. این تز در زمانی‌ ارائه شد که چندین کشور گوناگون به زیر سلطهٔ اتحاد شوروی کشیده شدند، و برای جلوگیری از طغیان این "کشورها" به آنها حق تایین سرنوشت آعطا شد.
این تز بعدا از سوی بسیاری از میهن فروشان و پانترک در ایران و ورارود مورد سو بهره گیری قرار گرفت که هم اینک نیز گواه آن هستیم.نسخه ئ که برای چند کشور در یک اتحادیه پیچیده شده بود ،اینک برای چند "تیره" در یک کشور بکار گرفته شده قرار گرفته است. به هر روی ادامهٔ این مطلب را از زبان داریوش رجبیان هم میهن تاجیک بشنویم. در قسمتهایی از مقالهٔ داریوش رجبیان به نام "تبر تقسیم هویت پارسی "چنین آمده است:

هرچند تفاوت‌های منطقه‌ای زبان مشترک این سه کشور رسما شناسایی شده است (تاجیکی، فارسی، دری)، استناد به این سه‌گانه پارسی‌گو به عنوان «کشورهای فارسی‌زبان» یک امر معمولی است. دلیل آن به حد کافی روشن است: علی‌رغم تلاش‌های فراوان جنبش‌های سیاسی مشخص برای تقسیم پارسی‌زبانان به سه گروه جداگانه زبانی، زبان پارسی هر سه کشور همچنان در میان آنها قابل فهم است. بر خلاف همایش‌های کشورهای ترک‌تبار، در دیدارهای فارسی‌زبانان به مترجم نیازی نیست. نوشته‌ی زیر نگاهی است به دلیل‌های تقسیم مصنوعی سه گویش یک زبان واحد پارسی.
حتا در دهه‌ی 1920 میلادی نام رسمی رایج‌ترین زبان ورارود، افغانستان و ایران واحد بود: فارسی. تنها در سال 1928 بود که حکومت شوراها نام آن را به «تاجیکی» تغییر داد، در حالی که در ایران و افغانستان آن همچنان «فارسی» خوانده می‌شد. ظاهرشاه، پادشاه پشتون افغانستان، در سال 1964 پابه‌پای شوروی برای دوری جستن از پارسی ایران نام زبان اصلی کشورش را «دری» گذاشت.
زیان اکثریت بودن
بنا به درک استالین از مفهوم «ملت»، تنها آنانی که زبان و سرزمین مشترکی دارند، یک ملت واحد بوده می‌توانند. اما همین دیدگاه هم مبتنی بر یک نظریه‌ی پیچیده‌تر سیاسی بود. الیور روآ، خاورشناس مشهور فرانسوی، در توضیح این موضوع می‌نویسد:
رقیبان بالقوه شوروی در قفقاز، ترکیه و در ارتباط با آذربایجان و تاجیکستان، ایران بودند. رهبران شوروی به آن دسته از گروه‌های قومی التفاط می‌کردند که در فراسوی مرزهای شوروی در اقلیت قرار داشتند و این رویکرد در پی استقرار دولت آتاتورک در ترکیه و شاه (رضاشاه پهلوی) در ایران قوت بیشتر یافت، چون سیاست‌های هر دو ناخوشنودی گروه‌های زبانی کوچک‌تر در آن کشورها را برانگیخته بود.
از این رو مقامات شوروی تصمیم گرفتند به آذری‌ها، ترکمن‌ها، کردها و لزها (لزگی‌ها) التفاط کنند و به پارس‌ها و ترک‌ها لطمه بزنند. و چون در بیرون از مرزهای اتحاد جمهوری‌های شوروی سوسیالیستی هیچ کشور آذری، ترکمنی یا ازبکی‌ای وجود نداشت، توسعه این هویت‌های ملی به منفعت مسکو بود.»
1
مزیت داشتن اکثریت بزرگ پارسی‌گو در بیرون از مرزهای اتحاد شوروی به منشاء ناکامی‌های بعدی پارسی‌گویان آسیای میانه تبدیل شد. در نتیجه، تاجیکستان در سال 1924 به‌عنوان یک جمهوری خودمختار در ترکیب ازبکستان پدیدار شد و در سال 1929 به مقام جمهوری تمام‌عیار شوروی ارتقا یافت، اما بخش‌های مهم فارسی‌زبان منطقه بیرون از مرزهای آن ماند و مرکزهای تاریخی پارسیان آسیای میانه – سمرقند و بخارا – به ازبکستان تقدیم شد.
از جمهوری خودمختار تاجیکستان حتا یک شهر آباد را دریغ داشتند، به گونه‌ای که مرکز اداری آن در روستای دوشنبه شکل گرفت. توماس ام لئونارد در کتاب «دانشنامه جهان رو به توسعه» می‌نویسد:
شهر منزوی دوشنبه که زمانی محل یک بازار خرد بود، به مذاق روشنفکران تاجیک نمی‌ساخت و نبود آنها در جمهوری نوپا توسعه تاجیکستان را بازداشت و برای سال‌های متمادی به تنش‌های میان تاجیک‌ها و ازبک‌ها دامن زد.»
همین تفسیر استالینی از مفهوم «ملت» زمینه‌ی شکوفایی پان ترکیسم را فراهم کرد که قبل از سیطره ارتش سرخ بر منطقه از ترکیه عثمانی صادر شده بود.
برای نمونه، چون گویش فارسی‌زده تاشکند (یا ترکی شرقی) در مقام زبان معیار ازبکی قرار گرفته بود، ازبک‌ها (که به هر حال دست بالا داشتند)، به سادگی ادعا می‌کردند که زبان تاجیکان بخارا هم در واقع یک گویش ازبکی (ترکی تبار) است که عنصرهای پارسی بیشتری دارد.»
2
«تاجیک»، به عنوان ملت
برخی‌ از دانشوران بر این باوراند که تاسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان می‌تواند با نبردهای تلخ قدرت میان تاجیک‌ها و پشتون‌های افغانستان در آن دوره پیوند داشته باشد. «بچه سقا» (حبیب‌الله غازی)، امیر تاجیک افغانستان پس از سلطنتی کوتاه در سال 1929 توسط پشتون‌ها سرنگون شد.
شاید همین رویداد مقامات شوروی را برانگیخت که در همان سال به تاجیکستان مقام جمهوری تمام‌عیار را اعطا کنند و بدین‌گونه به تاجیک‌های افغانستان یک راه دیگر داشتن کشور خود از طریق پیوستن به اتحاد شوروی را نشان دهند.
مقامات شوروی پس از اختراع «زبان ازبکی» (که قبلا با نام «ترکی چغتایی» شناخته می‌شد) دست به‌کار آفریدن «زبان نو»ی برای تاجیکستان شدند. اما در اینجا آنها با معمای سربسته‌ای روبه‌رو شدند، چون فرهنگ و زبان پارسی مانند فرهنگ و زبان‌های ترکی تبار نبود که روس‌ها آنها را «عقب مانده» توصیف می‌کردند و باور داشتند که برای «قبیله‌های واپس مانده» زبان و فرهنگ می‌سازند.
زبان و فرهنگ پارسی در منطقه، پیشرفته‌ترین و کهن‌ترین به‌شمار می‌آمد. روشنفکران پارسی زبان آسیای میانه به مانند صدرالدین عینی کامگار شدند که «فارسی» را با همین نام به‌عنوان زبان رسمی جمهوری خودمختار تاجیکستان بر کرسی بنشانند، اما این نام با هدف‌های روس‌ها سازگاری نداشت و این زبان در سال 1928 به «تاجیکی» تغییر نام کرد. یعنی بر مبنای سیاست ملت‌سازی استالین، به یکی از مترادف‌های واژه «پارس» یا «ایرانی» (یعنی «تاجیک») مقام رسمی داده شد.
ماهیت اصطلاح «تاجیک» تاکنون روشن نیست، چون تاجیک‌ها هم دارای ویژگی‌های فرهنگی و قومی‌ای هستند که پارسی‌زبانان ایران و افغانستان دارند. تنها اخیرا برخی از پژوهشگران روس و غربی پیشنهاد کرده‌اند که هویت تاجیکی بر مبنای ترکیبی از زبان و مذهب ساخته شود. این دیدگاه هر پارسی‌زبان مسلمان سنی را «تاجیک» می‌داند.
اما این نظریه هم نمی‌تواند هویت قومی تاجیکان را به‌طور روشن و دقیق مشخص کند، چون زبان مادری همه تاجیک‌ها پارسی نیست (یک عده به زبان‌های ایرانی شرقی پامیری و یغنابی یا سغدی تکلم می‌کنند) و برخی از تاجیک ها نه سنی‌اند و نه مسلمان. از سوی دیگر، همه پارس‌های مسلمان خود را «تاجیک» نمی‌نامند.
«در کل، مشکل تعیین هویت تاجیکی از موانع اصلی در راستای ایجاد حس قوی ملی‌گرایی در میان مردم تاجیکستان است. از بسیاری جهات، این نکته همچنین از دلیل‌های ماندگاری وفاداری قوی منطقه‌ای (محل‌گرایی) است که روند ملت‌سازی را در تاجیکستان پساشوروی بسیار دشوار کرده است.»
3
این معما زاده‌ی ملت‌سازی مصنوعی شوروی است که یک واژه هم معنای «ایرانی» را به‌عنوان نام «ملت جدید» پارس‌های آسیای میانه برگزید.
زایش الفباهای «تاجیکی»به منظور تعمیق «تفاوت تاجیک‌ها» از دیگر پارسی‌گویان در بیرون از مرزهای اتحاد شوروی یک سال پس از تغییر نام زبان، یعنی در سال 1929 میلادی، مسکو الفبای فارسی عربی را نیز منسوخ کرد.
مهدی مرعشی در کتاب «مطالعات پارسی در آمریکای شمالی» می‌نویسد:«آنها نخست خط را به لاتین عوض کردند. با قطع آموزش به خط پارسی عربی در عمل دسترسی مردم به مطالب منتشره به زبان پارسی در بیرون از قلمرو شوروی محدود شد. این تغییر همچنین بنیادین ترین پیوند مردم با جهان اسلام را گسست و سوادآموزی مردم دیگر چون گذشته منوط به متن قرآن نبود. دیرتر، در سال 1940، الفبای تاجیکستان به سیریلیک دست‌کاری شده تغییر کرد و بدین‌گونه ارتباط سیاسی مردم این جمهوری با روسیه و دیگر بخش‌های شوروی تحکیم یافت.»
الیور روآ می‌گوید که طرح‌ریزی جدایی «تاجیکی» از پارسی از زشت‌ترین موارد سیاست زبانی اتحاد شوروی بود. وی می‌نویسد: «زبان نوشتاری تاجیک‌ها پارسی ادبی بود و امروز هم زبان‌های ادبی ایران، افغانستان و تاجیکستان برای هر سه کشور کاملا قابل فهم است.
روآ ادامه می‌دهد: «در مورد تلفظ باید گفت که این گویش (تاجیکی) به پارسی کلاسیک نزدیک‌تر است که از پارسی ایرانی بسیار فرق می‌کند. (تاجیک‌ها میان «ای» دراز و «ی» دراز و میان «ق» و «غ» تفاوت می‌گذارند و غیره). تفاوت میان پارسی ایران و تاجیکستان در حد تفاوت زبان فرانسوی پاریس و کوبک (کانادا) است.
زبان‌شناسان روس موظف بودند این تفاوت‌ها را رسمی و ثابت کنند و بر مبنای آن «زبان ادبی حاضره تاجیک» را اختراع کنند که اکنون «تاجیکی» خوانده می‌شود. آنها به جای این که یکی از گویش‌های موجود تاجیک‌ها را معیار زبان قرار دهند، ویژگی‌های گویش چندین منطقه را ترکیب کردند و یک زبان مصنوعی ساختند: آنها سامانه (سیستم) آوایی پارسی کهن را حفظ کردند، اما ساختار دستوری ناهم‌خوانی را پذیرفتند تا آن از پارسی ایران بیش از پیش فاصله بگیرد.»
این «سامانه ناهم‌خوان» تا حد زیادی گرته‌برداری از دستور زبان روسی بود.
بیشتر ماموران «تاجیکی سازی» پارسی هم تاجیک نبودند. و اما صدرالدین عینی که پایه‌ریزی الفبای سیریلیک تاجیکی را رسما به او نسبت می‌دهند ، هرگز از آن رسم‌الخط کار نگرفت و نسخه‌ی اصلی همه‌ی شعرها و داستان‌های وی به خط پارسی عربی نوشته شده است.
زبان‌سازان شوروی برای کشیدن خط مشخصی میان تاجیکی و پارسی، برای زبان «نوین» تاریخ هم جعل کردند و اسطوره‌ای ساختند که گویا جدایی میان تاجیکی و پارسی در سده 16 میلادی صورت گرفته بود و همه ادیبان پارسی از رودکی گرفته تا سعدی «فارس و تاجیک» نام گرفتند.
روآ می‌نویسد:«در نتیجه‌ی این عملیات بر همه‌ی پارسی‌زبانان آسیای میانه، چه در گذشته و چه امروز، هویت تازه‌ای تحمیل شد و همه‌ی آنها به «گروه قومی تاجیک» منسوب و موسوم شدند. این در حالی است که هیچ پارسی‌گویی در آسیای میانه تا قبل از اشغال شوروی و سال‌ها بعد از آن نیز زبان مادری خود را «تاجیکی» ننامیده بود.»
............................................... ادامه دارد.....................................

۲۱.۸.۸۷

وصف حال و روز ما

جمهوری مفلوک اسلامی



۴.۸.۸۷

چهارم آبان زادروز شاهنشاه آریامهر




شادباش چهارم آبان

در روزگارش رعيت را دهقان كرد
بانوان را حق شهروندي داد
و بر كرسي قضاوت نشاند


امروز مصادف است با سالروز ولادت شاهنشاه فقيد و وطن پرست ايران، محمدرضا پهلوي. وي بزرگترين فرزند پسر رضا شاه كبير و از دومين همسر وي به نام تاج الملوك بود كه به تاريخ چهار آبان 1298 خورشيدي در شهر تهران به دنيا آمد.


زاد روز رادمرد بزرگ ایران شاهنشاه آریامهر را به همه ایران دوستان و همرزمان تبریک می گوئیم
در این رشته پایان ندارد سخن
بیاد شهنشاه و نام وطن
پاینده ایران












صدای امریکا ، صدای تجزیه طلبان

صدای امریکا در نقش بی بی سی
فرمان آریا:تحلیل سیاسی: این روزها کسانی که اخبار و تازه های جهان را از شبکه های تلویزیونی ماهواره ای و برون مرزی نیز دنبال می کنند گواه دگردیسی های نوینی در بخش فارسی تلویزیون صدای امریکا هستند.نخستین دگرشد اساسی نبود برخی از مجریان و سردبیران همیشگی این تلویزیون است که دیگر به ندرت در برابر دوربین های این شبکه دیده می شوند و به نظر می رسد که به کل یا به جز از صحنه حذف شده اند.مورد دوم نوع برنامه ها و مهمانان حاضر در میزگردهای سیاسی می باشد.در این مورد نیز از برخی از میهمانان و مفسران سال های پیش به ندرت استفاده می شود و حضور افراد دیگر با طرز فکرهای متفاوت به وضوح مشاهده می گردد.
پیش از هر چیز نباید از خاطر فراموش کرد که تلویزیون صدای امریکا وابسته به دولت ایالات متحده است و بیشتر از هر چیز وادار است تا سیاست های این دولت را در نظر گرفته و تا جای ممکن اعمال نماید.مسئله "فروپاشی ایران از درون" نیز اکنون سال هاست که در دستور کار حکومت ایالات متحده به ویژه در میان اعضای حزب جمهوری خواه و جناح تندور آن (نئوکان ها) قرار دارد.واشنگتن رفته رفته در حال ناامید شدن از شیوه های اولیه براندازی جمهوری اسلامی است و این موضوع امریکایی ها را وا می دارد تا از راه سرمایه گذاری بر روی اقلیت های دینی و قومی در ایران وارد عمل شوند.بخش فارسی صدای امریکا نیز در همین راستا (به عنوان یکی از ابزارهای تبلیغاتی امریکا علیه جمهوری اسلامی) بدل شده است به بلندگوی خبر رسانی گروهک های قومی و منادی دفاع از آزادی به اصطلاح گروه های قومیتی در ایران.هرچند این تلویزیون و مجریان ایرانی آن سال ها در برابر چنین جریاناتی سکوت،بی تفاوتی و ... را ترجیح می دادند ولی به نظر می رسد تندروهای امریکایی از این مسئله بسیار ناخشنود شدند از این روزست که از سال گذشته تلاش هایی را در جهت برخی تغییرات در بخش فارسی و تهیه برخی برنامه ها در جهت تحریک افکار قومی در ایران از سوی این کانال آغاز شده است.

۲۹.۷.۸۷

تاجیکان-۲

تاجیک / تاجیکها ، پارسی زبان از نژاد آریایی ، قدیمترین ساکنان آسیای مرکزی و افغانستان و بزرگترین جمعیت جمهوری تاجیکستان میباشند.
لفظ تاجیک به صورتهای تازیک و تاژیک نیز آمده است. تاجیک به معنای قومی آریایی نژاد از ریشة « تات » است. نام «دایتیا» (رودی مقدّس در ایران ویج ) در اوستا ، به احتمال نزدیک به باور با واژة تات و تاجیک هم ریشه است . همچنین «دادیگ » ــ که بخشی از اوستا دربارة مسائل فقهی بوده است ــ می تواند با واژة تاجیک پیوسته باشد ( اوستا ، ص 659 ). احتمال دارد که واژة تاجیک از ریشة داد به اضافة پسوند ایک ( دادیک به معنای بسیار دادگر) در پارسی تاجیکی باشد، مانند خَندانیک (کسی که بسیار می خندد).
پیرنیا (ج 1، ص 733) در بخشی از کتاب خود که به جنگ افزارهای ارتش هخامنشیان پرداخته است به تیره دادیکس (با نگهداری پسوند یونانی "S" ) یا دادیک ، در کنار اقوام نامی آسیای مرکزی مانند سغدی و پارتی و خوارزمی ، اشاره کرده و آنها را تاجیکهای سده های بعد، ساکن در بخارا و پیرامون آن دانسته است. بنابراین می توان واژه های دایتیا ، دادیکس یا دادیک ، دادی ، ته آجی ، تائوچی و داشی را صورتهای دیگر واژة تاجیک دانست .
تیره تاجیک در سه مرحله و در سه منطقه پایه ریزی یافته است : در دورة ساسانیان (ح 226ـ ح 652 میلادی ) در شمال شرقیِ خراسان ؛ در سدة نخست و دوم در ماوراءالنهر؛ و در دورة سامانیان (ح 261ـ389) در گستره دولت بخارا. تیره تاجیک دربرگیرنده این گروههاست : سغدیها (ساکن در وادیِ زرافشان و قشقادریا و پیرامون قسمت وسطای سیردریا)، باختریها (ساکن در حاشیة سَرگَه و پیرامون آمودریا)، مرغیانیها و پارتها (ساکن در حاشیة مرغاب و شمال و جنوب کوه کُپه داغ )، خوارزمیها (ساکن در قسمت سفلای آمودریا)، فرغانیها (ساکن در وادی فرغانه ) و سکاییها (ساکن در صحرای آسیای مرکزی و نواحی کوهستانی تین شان و آلای و پامیر؛
در تشکل تاجیکها، عواملی چون قرارگرفتن طایفه ها در کنار هم ، دادوستد، قرارداشتن در راه جادة ابریشم و مشترکات فرهنگی و زبانی ، از مهمترین زمینه های تشکل تیره تاجیک به شمار می رود . با حضور همین طایفه ها و مناسبات آنها در سدة چهارم و پنجم میلادی ، تیره تاجیک شکل گرفت . پشتیبانی سامانیان از زبان و ادب پارسی دری مایه استقلال فرهنگی و سیاسی تیره تاجیک شد و زمینه ای فراهم ساخت تا زبان پارسی تا هزار سال بعد زنده بماند و زبان رسمی دولتی تیره تاجیک شود. از مراکز فرهنگی تاجیک نشین که در تشکل تاجیکها نقش کارسازی داشتند می توان به بخارا، سمرقند، بلخ ، مرو، نیشابور، خجند، اخسیکت ، پنجیکت ، هُلبُک و ترمذ اشاره کرد. پس از دورة سامانیان ، اگرچه حکومتهای ترک نژادی مانند قراخانیان ، غزنویان ، کیدَنها، خوارزمشاهیان ، سلجوقیان و مغولها به قدرت رسیدند، فرهنگ و بویژه زبان تیره تاجیک نگهداری شد. در قسمتهایی از آسیای مرکزی نیز دولتهای تاجیکی وجود داشت ، از آن میان دولت غوریان از 543 تا 612 در ولایت غور در افغانستان ، کَرْتْها از سده هفتم تا هشتم در هرات ، سربداران در سده هشتم در سمرقند و نیز حکومتهای بخشهای شرقیِ بخارا.
دربارة ویژگیهای تیره تاجیک مطالب فراوانی در منابع ذکر شده است. تاجیکها با زادگاه خود پیوندی ناگسستنی دارند، بیشتر رعیت و زحمت کش اند و زمین مرده را احیا و سرسبز می سازند، به عهد خود وفادارند و بر داشتن روابط نیک با ملتهای دیگر و روابط خویشاوندی و حُسن معامله پافشاری دارند . تاجیکهای کوهستان نشین نیز به صلح طلبی و داشتن روحیة روستایی و هم گرا مشهورند.ولدوین ویژگی آشکار تیره تاجیک را صلح دوستی آنان دانسته است . تیره تاجیک علما و فضلا و حکمای بسیاری داشته است . این تیره هرگز هویت فرهنگی و زبانی و ادبی خود را از دست نداده است
یابورسکی ــ که در 1363ش / 1984 به بالاآبِ قشقادریا و سرخان دریا سفر کرده ــ همة اهالی این خطه را تاجیک دانسته و آنها را زیبا و پرطاقت وصف کرده و از ناخشنودی آنها از ستم و تاراج ازبکهای بخارا خبر داده است. به نوشتة سمیونف ، اگرچه تاجیکها تحت سلطة ازبکها بوده اند، توانسته اند با کوشش خود رهایی یابند و کم وبیش همة منصبهای عالی را در دولت ازبکها به دست آورند . به نوشتة بارتولد جایگاه تاجیکها چنان بود که ترکها نمی توانستند بدون آنان زندگی کنند. همچنین آداب و رسوم تاجیکها در تشکل قومی و مدنی تیره های آسیای مرکزی ، هنگام تبدیل از زندگی عشایری به یکجانشینی ، سهم بزرگی داشته است . پایداری این تیره در شهریگری خود، بویژه زبان ، به اندازه ای بود که در حکومت ازبکها، پارسی زبانِ دیوان و دفاتر دولتی بود. امیران بخارا برای جلب پشتیبانی مردم ، پارسی تاجیکی را زبان دولتی قرار داده بودند و در جمهوری بخارا که در سپتامبر 1920 پایه ریزی شده بود، پارسی تاجیکی همچنان زبان رسمی و دولتی بود .

در 1299 ش / 1920 به مایه قانون بنیادی جمهوری ترکستان ، قرقیزها و ازبکها و ترکمنها اقوام بومی شناخته شدند و از تاجیکها ــ که قدیمترین سکنة منطقه بودند ــ ذکری به میان نیامد؛ در حالی که جمعیت تاجیکهای آسیای مرکزی در آغاز سدة چهاردهم / بیستم (بر پایه آمار روزنامة زرافشان در بیستم شهریور 1302 / یازدهم سپتامبر 1923) به 000 ، 400 ، 3 تن می رسید: 000 ، 100 ، 2 تن در جمهوری بخارا، 000 ، 750 تن در ولایت سمرقند، 000 ، 400 تن در وادی فرغانه و بقیه در نواحیِ دیگر. در 1303ش / 1924 به مایه تقسیم بندی مرزهای آسیای مرکزی («تَبَرتقسیم »)، جمهوری خودگردان تاجیکستان ، در ترکیب جمهوری شوروی سوسیالیستی ازبکستان ، با جمعیتی کمتر از یک چهارم تاجیکهای منطقه (بدون بخارا و سمرقند و خجند و دهها شهر مهم تاجیک نشین دیگر) پایه ریزی شد و زبان تاجیکی در آن رسمیت یافت . به نوشتة محیی الدین اف (ص 372ـ373)، در نزدیک 1299 ش / 1920 پنج یا شش خانواده از نژاد ازبک یا ترک زبان در شهر بخارا زندگی می کردند که به تیره های «درمن » منسوب بودند و در محلة درمنِ شهر بخارا زندگی می کردند و بقیة اهالی بخارا و 90% مردم اطراف شهر، تاجیک بودند. به نوشتة جلال اکرامی (ص 361)، نزدیک شصت سال پس از پایه ریزی جمهوری بخارا، 80% مردم بخارا به زبان مادری خود، پارسی تاجیکی ، گفتگو می کردند. به نوشتة سعید نفیسی پس از هزار و اندی سال ، زبان بیشتر مردم بخارا پارسی است و بیشتر بخاراییان از نژاد ایرانی اند که امروزه به آنها تاجیک می گویند.

با روی کارآمدن بلشویکهای روس ، برتری جویی ازبکها بر تیره تاجیک در آسیای مرکزی شدت یافت و نظام کمونیستی حاکم شوروی و ترکان عثمانی ، ازبکها را تقویت کردند . حُسینف ، رئیس کمیتة حزب کمونیست بخارا، در 1300ش / 1921 از کوشش برای تبدیل بیش از نیمی از جمعیت بخارا به ازبک و اندکی به ترکمن و ایرانی و یهودی یاد کره است .بنابر مطالب روزنامة تاجیکستان سرخ (دهم شهریور 1309/ نخست سپتامبر 1930، ش 196)، عبدالرؤف فطرت ، عضو دفتر سیاسی کمیتة مرکزی حزب کمونیست ، پیشنهاد کرده بود که از کسانی که در ادارات به تاجیکی گفتگو می کنند، پنجاه روبل جریمه گرفته شود.
در زمان شوروی با جدا شدن شهرهای بخارا و سمرقند از جمهوری تاجیکستان ، هویت ملی تیره تاجیک لطمه خورد. همچنین با ترور شماری از روشنفکران و تبدیل خط از پارسی به لاتین و از لاتین به سیریلیک و ویرانی مساجد و مدارس به دست بلشویکها، به این تیره ستم شد. در گستره ازبکستان اجباری شدن ذکر «ازبک » در شناسنامة تاجیکها، استخدام نکردن کسان با شناسنامة تاجیکی ، بازداری انتشار نشریة تاجیکی ، بستن مدارس تاجیکی و برچیدن گروههای تاجیکی در دانشگاهها از دیگر اقدامات ازبکها بر ضد تاجیکها، پس از مرزبندی تبر تقسیم بود.
تاجیکستان در 1308 ش / 1929 به جمهوری مستقل شوروی تبدیل شد و در این کار دولتمردانی چون عبدالرحیم حاجبایف ، عبدالقادر محیی الدین اف ، نصراللّه مخدوم ، عباس علی یف ، نثارمحمد کوشش بسیار کردند و حتی جان خود را از دست دادند. در مراحل پس از آن عینی ، غفوروف ، تورسون زاده توانستند که اهداف دوراندیشانة سیاسی را از راههای فرهنگی عملی کنند و در بیداری و خودشناسی تاجیکها موفق شوند.

در 1303ش / 1924، با پایه ریزی جمهوری شوروی سوسیالیستی ازبکستان ، بیش از دو میلیون تاجیک در آن به سر می بردند. در آمار 1368ش / 1989 شمار آنها 560 ، 933 تن ذکر شده است .بنابر آمارهای تخمینی ، در ازبکستان کنونی بیش از هفت میلیون تاجیک به سر می برند . در 1364ش / 1985 بیش از 000 ، 450 ، 3 تاجیک در شوروی و نزدیک 000 ، 700 ، 3 تاجیک در افغانستان زندگی می کردند. بر پایه آمار 1368ش / 1989، 372 ، 215 ، 4 تاجیک در شوروی ساکن بودند: 420 ، 172 ، 3 تن در تاجیکستان ، 208 ، 38 تن در روسیه ، 515 ، 33 تن در قرقیزستان و 514 ، 25 تن در قزاقستان. از تاجیکهای آسیای مرکزی 40% در تاجیکستان و ازبکستان به سرمی برند .سعدی زادة سمرقندی درباره شمار تاجیکها در افغانستان با گواهمندی به منابع گوناگون آمار متفاوتی داده است . بااینحال خود او ــ که از 1364 تا 1367 ش / 1985ـ 1988 در افغانستان بوده ــ شمار تاجیکها را میان 50 تا 60% جمعیت افغانستان می داند. اسلام کریم اف ، رئیس جمهور ازبکستان ، در نخست آبان 1375/ 22 اکتبر 1996 گفته است که اهالی سمرقند و بخارا تاجیک اند .

با این مقدمه, گفتار بعدی که گفتاری نسبتا بزرگ خواهد بود به موضوع زبان اختصاص داده خواهد شد.
ادامه دارد..................

۱۸.۷.۸۷

مغولان و شیخ



با درود
امروز در تارنمای یکی‌ از پان ایرانیستهای عزیز به مطلبی برخوردم که واقعا حیفم آامد آن را در اینجا نگذارم تا دوستان هم از آن لذت ببرند. من که کلی‌ خندیدم.

«مغولان راه را بر شیخ بستند که یا تو را کشیم ، یا با تو لواط کنیم . پس از آن شیخ سی سال به نیک نامی بزیست» عبید زاکانی

۱۶.۷.۸۷

انور سادات



با درود
امروز سالروز درگذشت مردی بود که در دوستی‌ و انسانیت اسطوره‌ای شد برای کسانی‌ که بدنبال انسان در این کره خاکی میگردند. انور سادات آخرین،بهترین و باوفاترین دوست شاه فقید ایران بود. این را به گواهی تاریخ میگوییم ، چرا که انور سادات در بحرانیترین روز‌های زندگی‌ شاه فقید نشان داد ،دوستی‌، مرز و ملیت نمیشناسد،دوستی‌ راهیست که هر بی‌ سر و پایی را وجود قدم گذاردن در آن نیست.از برای دوست از جان میبایست گذشت. و او نشان داد که اینچنین نیز میباید بود. در روزگاری که دولتهای آمریکا و پاناما و آخوندهای ایران به همراهی وطن فروشانی چون صادق قطب زاده و بازرگان بیشعور سرگرم مذاکره با یکدیگر بودند تا شاه فقید را دست بسته به دامان خمینی روان سوخته بیندازند. این تنها انور سادات بود که به یاری و حمایت شاه رفت، و تاوان این پایمردی در دوستی‌ را نیز با جان خویش پرداخت. انور سادات همواره شاه فقید را محبوب خودی می نامید و برای اثبات آن نیز شاهد بودیم علیرغم مخالفت های بسیارقشریون مذهبی یکی از بزرگترین تشییع جنازه ها در طول تاریخ را برای شاه فقید ترتیب داد و خود شخصا با لباس نظامی و درجه ژنرالی فرماندهی خاکسپاری را بر عهده گرفت.انور سادات برای همه تاریخ آینده ایران وجهان در قلب یکایک ما ایرانیان جائی بسیار ارزشمند و والائی داشته ودارد که درس ایستادگی و جانفشانی در راه دوست را به فرزندان گیتی آموخت ...
روانش شاد راهش پر رهرو باد ...

۱۲.۷.۸۷

تاجیکان

دیرگاهی بود که چیزی ننوشته بودم به انگیزه گرفتاری و دیگر موارد که ذکرش بیمورد است. ولی یکی از انگیزه هایی که وقفه را طولانی کرد این بود که با بودن موضوعهای گوناگون، در دودلی بودم که به کدامین این موضوعها بپردازم، تا که سرانجام قرعه به نام تاجیکستان افتاد.
دیدار تاجیکستان برای من همیشه نشان یک حج واجب را داشته، به نام یک ایرانی اگر حجی واجب هست آن هم شتافتن به دیدار کشوریست که تاریخ زنده ایران به شمار میرود. بهشتی‌ در شرق ایران که کمتر ایرانی‌ شوربختانه با آن آشناست، چرا که ما ایرانیان همیشه نگاهمان به غرب بوده ولی‌ اگر اندکی‌ به شرق بنگریم، بهشتی‌ گمشده را خواهیم یافت، آنجا که همهٔ هویت ما از آن است، جایی که رودکی سنگ پایه زبان فارسی‌ امروز ما را بنیاد گذاشت تا فردوسی‌ حماسه بیافریند. آنجا که هنوز آداب و سنن کهن ایرانی‌ را لمس میکنی‌،آیینهای نیاکانی ما که در ایران متروک گشته، هنوز آنجا روشن و پایدار به چشم میخورد، گوِِِِیی هنوز در کوچه باغ‌های نیشابور عصر خیام گام میسپاری، و در بازارهای شیراز همگام با حافظ و سعدی به گشت و گذار مشغولی‌. به هر روی این تصویر من از تاجیکستان است، هر چند که هنوز به این زیارت مفتخر نگشته‌ام ولی‌ امید دارم که این حج بر من نیز واجب گردد. برای آشنایی با این بهشت گمشده شاید قدری آشنایی لازم است.
اگر چه پرداختن به تاجیکستان، با اطلاعات کمی‌ که درباره این ایران فراموش شده دارم، کاری بس دشوار خواهد بود ، ولی‌ سعی‌ خواهم کرد که این زمینه را به چند مورد تقسیم کنم. کوتاه میتوان به ۴ موضوع اشاره کرد .

۱-جغرافیا ،تاریخ و موقعیت منطقه آی
۲-زبان
۳-وضعیت سیاسی
۴-اوضاع اجتماعی

۱-جغرافیا ،تاریخ و موقعیت منطقه ای
تاجیکستان کشوریست با مساحتی بالغ بر ۱۴۳۰۰۰ کیلومتر مربع و جمیتی در نزدیک ۷،۲ میلیون تن در شمال شرقی‌ افغانستان.
در نزدیک ۲۰۰ سال پیش این کشور به مایه سیاستهای استعماری دولت فخیمهٔ انگلستان و روسی تزاری و بعدا اتحاد شوروی از مام میهن به دور افتاد با بسان جزیره ای در محاصرهٔ ترکان قرار گرفت. هر چند دور افتادن از سرزمین اصلی‌ ضربه ای بزرگ بود ولی‌ هرگز از روح بزرگش هیچ نکاست.محصور در میان دشمنان ،تنها و با اتکا به پیشینهٔ خود ایستاد و مبارزه کرد تا همچنان هویت خود را ثابت کرده و استوار باقی‌ ماند، به این امید که روزی به دگر بار به دامان مام میهن باز گردد. گذشت سالیان نه تنها به این امید کمکی‌ نکرد ،که ضربات هولناکتری نیز بر پیکرش وارد آورد.
همزمان با پایه ریزی دولت صفویان در ایران در منطقه فارس، دولتهای شیبانیها در ورارود(ماورالنهر) و گورکانیها در هندوستان نیز پا به پهنه وجود گذاشته بودند قسمت شمالی ایرانشهر ( خراسان) صحنه نبردهای سیاسی و نظامی ایشان گردید.
همزمان روحیه ملوک الطوایفگری و استقلال طلبی رو به رشد محلی سبب گردید که معامله با یکی‌ از این سه دولت دستاویزی برای رقابت میان امیران محلی گردد.سران تیره های انبوه منطقه با پاشیدن تخم نفاق، تعصب، خودخواهی‌،و کینه توزی، سقوط فرهنگی‌ و سیاسی خراسان را شتاب بیشتری دادند.در گیر و دار این اوضاع نابسامان بود که شهرهای خراسان میان صفویان ترکتبار و گورکانیان فارسی‌ دوست، دست به دست میگشت. تعصب کور، تحریکات مذهبی‌ و تقدس سازی صفویان از یک سوی و تضادهای مذهبی‌ با سنیان گورکانی از سوی دیگر، سینه خراسان را به خون مردمان رنگین کرده بود. روابط صفویان با ترکان ازبک شیبانی در شمال خراسان نیز بهتر از روابطشان با گورکانیان نبود. چنان که شیبک خان زمانی‌ که از ورارود به خراسان تاخت،روابط ایشان بشدت متشنج شد و تضاد میان شیعه و سنی کشتار بسیار پدید آورد و از همینجا بود که ورارود کم و بیش از دست رفت و رابطه ایران با ورارود گسست.در پایان دوران صفویان خراسان خاوری گرایش به پیوستن به صفویان را داشتند،ولی‌ دربار شاه سلطان حسین با نابخردیها و ظلمهای بسیار که در حق این مردم روا داشتند،موجب روی گردانیدن این مردمان شدند. شرح این مظالم را در گوشه ای از کتاب رستم التواریخ با هم میخوانیم:

امنای دولت از روی مصلحت اندیشی‌ خود ( خسرو خان گرجی) والی‌ تفلیس را با پسرش گرگین خان، به استصواب علما و فضلا و فقها، حاکم و بیگلربیگی کابل و قندهار و هرات نمودند و (امیر شمس الدین محمد کارخانه اغاسی گنجعلی‌ خانی) را به اتفاق وی روانه کردند.............خدا هدایت نماید ایشان را، پس خسرو خان و گرگین خان و اتباع و عماله جاتش شروع کردند به ایضا و آزارنمودن اهل تسنن، بمرتبه‌ای که از حد تحریر و تقریر بیرون است، یعنی‌ زنان و دختران و پسرانشان را بجور و تدی میگا..ند، و اموالشان را به زور و شلتاق میبردند، و به جور و جفا خونشان را میریختند، به ناحق پروا نمیکردند و کار چنان بر سنیان تنگ شد که از آیه ( ان مع العسر یسرا) مایوس و با یاس و ناکامی و نا امیدی و حسرت مانوس شده ، هر یک از ایشان ( رب انی مغلوب فانتصرا) میخواندند............آخر الامر اعیان و اکابر و اشراف و روسای سنیان، باستصواب علما و فضلای ایشان با هم عهد و میثاق نمودند و هم قسم شدند.......روزی سراغ گرگین خان را در حمام نمودند و به هجوم عام در حمام داخل شدند و گرگین خان و اتباش را به خواری و زاری بضرب شمشیر و خنجر پاره کردند و بعد از کشتن ایشان را به اتش سوختند و خاکستر ایشان را در بیت الخلا ریختند و بعد خسرو خان را هم مانند گرگین خان نمودند.

اینگونه ستم و تادی مایه ای شد تا بسیاری از فارسی‌ زبانان(تاجیکان) به اتهام همدستی با گرگین خان کشتار شدند تا جایی که موجودیت این تیره در قندهار بکلی از میان رفت.
در پس این رویدادهای و نابودی صفویان مردم خراسان متحمل فجایع بسیار گشتند که از ناحیه شاه محمود و اشرف افغان به آنان وارد گشت. دگر بار افغانها که در زمان نادر شاه در رکاب او بودند و جانفشانی بسیار کردند،در روزگار زندیه به اتهامات واهی( در اصل بابت انتقام از کشتار و جنایات روزگار اشرف افغان)در تهران، آذربایجان و اصفهان کشتار شدند. اینگونه رفتارهای ناهنجار و بغض الود فضایی مملو از کینه و نفرت و تعصب و بدبینی بدنبال داست که ورود احمد خان ابدالی به قندهار، زمینهٔ جدایی این بخش از ایرانشهر را با شتاب آماده کرد. پشتیبانی دولت فخیمهٔ انگلستان از حکومت ابدالی را می‌توان آغاز تجزیه ایران و دخالت دولت انگلیس به گونه مستقیم در منطقه به حساب آورد.
هر چند نباید استعمار دولت تزاری را در این دوره زمانی‌ از یاد ببریم که در همین هنگام سرگرم بدست آوردن پاره دیگر از این خان یغما گر بود.امیر رحمان خان که حکومت کابل را با پشتیبانی انگلیس‌ها بدست آورد، برای تقویت حکومت خود و گریز از درگیری با کشوری نیرومند چون روسیه تزاری قسمتی‌ از شمال این سرزمین را که دربرگیرنده دشت مرغاب و پنجده بود ،به دولت روسیه واگذار کرد و آمو دریا را مرز رسمی‌ میان این دو کشور قرار داد. این حرکت مزورانه بود که شالودهٔ جغرافیای سیاسی نوینی را پایه گذارد.
در این تقسیم بندی ستمگرانه بخش دیگری از تاجیکان در میان چند کشور تجزیه شدند. نباید فراموش کرد که تا پیش از این تقسیمات، بخش بزرگی‌ هم پیشاپیش در ورارود تحت حکومت ترکان به سر میبردند.بدینترتیب بخش دیگری از تاجیکان به ملحقات روس پیوست شدند.از سوی دیگر روزگار تاجیکان که به زیر دست حکومت دست نشانده انگلیس افتادند نیز بهتر از روزگار تاجیکانی نبود که در میان دریای ترکان به شهروندان درجه ۲ و ۳ تبدیل شده بودند.در دولت انگلیسی‌ افغانستان نیز هر چند اکثریت پوشش جمعیت با تاجیکان بود، ولی‌ انگلیسیها از هر وسیله بهره گیری کردند تا فرهنگ این تیره را نابود کرده و نام قومی کوچک از چندین تیره ساکن در منطقه را بر روی این کشور نهادند. این نام (افغانستان)هرگز نخواهد توانست جایگزین خراسان که مهمترین محدودهٔ فرهنگی‌ آریانا را در بر می‌گیرد بشود.این نامگذاری (با راهنماییهای دولت فخیمه انگلیس)فقط به این انگیزه صورت گرفت تا با برپایی حکومتهای خودکامه از تشنج میان اقوام حداکثر استفادهای سیاسی و راهبردی را بنماید.
ورود کمونیسم به روسیه فاجعه را به حد ویرانی دامن زد، چرا که روابط تاجیکان در ورارود و قسمت شمالی خراسان به گونه تمام و کمال با دیگر تاجیکان در ایران و افغانستان قطع گردید.دیوار آهنین راهی‌ برای مراوده باقی‌ نگذاشت.تاجیکان در ورارود به حال خود رها شدند و از اینجاست که تاجیکان در ۳ قسمت کاملا مجزا از هم قرار گرفتند. از اینک میبایست هر گروه را به تنهایی مورد برسی‌ قرار داد، ولی‌ از آنجا که موضوع این متن تاجیکان در ورارود میباشند، به دیگر گروهها به گونه ضمنی خواهیم پرداخت، و تاجیکان ورارود قسمت اصلی‌ این نوشتار خواهند بود.

ادامه دارد...........

۲۴.۱۱.۸۶

عين الله باقرزاده های سياسی و ا ُز گل های آوانگارد

طنز گريه دارامير سپهر
عين الله باقرزاده های سياسی و ا ُز گل های آوانگارد
پرويز صياد را تقريباًهمه ما ايرانيان به نيكي ميشناسيم. او هنرمندی است صاحب نام كه در تمامي رشته هاي نمايشي تبحر خاصي دارد. صياد دست به هر كاري كه زده چيرگي خود را در كار نمايشي به اثبات رسانده است. چه در ارايه كارهاي كلاسيك تئاتري بسان آثار مولير و شكسپير و اوژن يونسكو ، چه در نقش يك روستايي بيسواد و چه در قالب يك ديپلمات كهنه كار. آنچه اما صياد را جاودانه ساخته ، رفتن در جلد يك روستايي ساده و ارايه پرسناژ كاملاً بيسوادي است كه در برخورد با مسائل اجتماعي آنروز و امروز با لهجه اي نمكين و طنز دلچسب خود حتی فلاسفه وطني را هم از حيرت انگشت بدندان كرده است. مهارت وي در ايفاي نقش پسركي دهاتي بنام صمدآقا است كه با زيركي تمام در عين اينكه در حد شعور يك منتقد بسيار آگاه مسايل اجتماعي را با تيز بيني خاص خود به گزنده ترين شكلي مطرح ميكند، ليكن در انتها باز هم همان روستايي ساده دل و دوست داشتني باقي ميماند. هيچ كس هم از وي رنجيده نميشود، حتی كسانيكه لبه تيز طنز صمد متوجه آنهاست.
اما همين شايستگي صياد و توان فوق العاده وي در ارايه نقش صمد باعث گرديده كه يك پرسناژ ديگر در سري فيلم هاي صمد وي كه اتفاقاً هم خيلي بيش از خود صمد در جامعه ما مصاديق عيني دارد از ديد حتی تيزبين ترين تماشاچيان آثار وي كم اهميت مانده و در سايه صمد قرار گيرد. منظور از آن شخصيت ديگر عين الله باقرزاده ( حسن رضياني ) است. عين الله خان را هم بيشتر ما ميشناسيم. او نيز جواني است بيسواد كه در همان روستاي صمد زندگي ميكند. عين الله بعكس صمد طفلك كه پدري ندارد، فرزند مرد طماع و متفرعني است بنام مشهدي باقر. اين جناب مشهدي كه قصد پز دادن و سوزاندن دل اهالي روستا را دارد، فرزند بي قابليت اما پر مدعاي خود عين الله خان را براي مدت كوتاهي روانه شهر ميسازد كه به اصطلاح خود "فهم و كمالات بياموزد". عين الله كه برخلاف صمد همشهري خود فردي بسيار كودن است ، بسر بردن چند صباح در شهر و شغل عملگي در آنجا را برتري بزرگ خود بر ديگران دانسته و پس از بازگشت به ولايت خود، خداي را نيز بندگي نكرده و خويشتن را يك بورژواي تمام عيار و روشنفكر كامل ميپندارد.
او با كراوات كوتاه و پهن خود كه از پارچه گل درشت شبيه رو متكايي دوخته شده و با ادا و اطوار تقليدي ، در آن مدت كوتاه اقامتش در شهر آنچنان دچار دگرديسي شده كه ديگر خود را ابداً يك روستايي ساده نمي انگارد. عين الله كه پس از بازگشت به ده خود، بيشتر دوست ميدارد وي را با نام فاميلش آقاي باقرزاده صدا بزنند ، با حرفهاي تقليدي و مسخره و لباس جلف خود نه ديگر به يك روستايي شباهت دارد و نه شهري. در نتيجه اين موجود مفلوك نيز همانند فيل بي عاج و خرطوم زنده ياد بيژن مفيد در شهر قصه، به موجود بيقواره و عاري از هويتي تبديل گرديده كه نامي نميتوان بر آن نهاد. او ديگر نه مثل دهاتي ها حرف ميزند نه مانند شهريها ، نه امل است نه متجدد و نه شهري است نه روستايي. لباسي هم كه بر تن ميكند چيز مضحكي است كه نه به دهاتي ها ميماند و نه به شهري ها. او ديگر هيچ شخصيت و هويت معلومي ندارد. عين الله خان آنچنان دچار بي شخصيتي گرديده كه به هيچ وجه به طبقه خاص اجتماعي تعلق ندارد و بقول فرنگيها شخصيت اجتماعيش در هيچ كاتيگوري نميگنجد.
لازم به توضيح است که واژه مرکب بی شخصيّت نه تنها مفهومی مجازی دارد، که آن مفهوم مجازی نيز عکس خود معنا می دهد. زيرا با توجه به اينكه هر انساني رفتار هاي خاص و ويژگيهاي فردی خود را داراست، هيچكس را نميتوان فاقد شخصيت دانست. پس بی شخصيتی نتواند که به مفهوم فقدان شخصيّت در کسی باشد. مراد از واژه بی شخصيت در مفهوم مجازی نداشتن يك شخصيت حساب شده و ثابت را معنا می دهد. از اينروی، بی شخصيّت نه تنها فاقد شخصيّت نيست، بلکه دارای شخصيّت های مختلفی هم هست. به زبانی ديگر، بی شخصيّتی يعنی چند شخصيتی بودن. شبيه همه بودن و شبيه هيچكس نبودن و يعني داشتن نوسان شخصيتي. اگر واژه پردازان و فرهنگوران ما هنوز براي اين تيپ اجتماعي نام مناسبي نيافته اند، مردم ما اما مانند هميشه يك قدم از باصطلاح فرهيختگان خود پيشي گرفته ، واژه خاصي را براي اين قبيل افراد مجهول الهويه ساخته و آنرا در ميان خود و فرهنگ كوچه جا انداخته اند. عامه مردم كوچه و بازار اين قبيل افراد را به شوخی ( ازگل ) مينامند. پيش از هر چيزي بايد گفته شود كه ازگل يك واژه توهين آميز نيست. حداقل در اين جا به قصد اهانت به كسي يا گروهي بكار برده نشده. زيرا ازگل جماعت بيش از آنكه سزاوار تمسخر و توهين باشند، نيازمند درك و تحمل هستند. ممكن است عده ای اين واژه را به قصد اهانت بكار برند ، ليكن در فرهنك غير مكتوب و فولكلور ما ازگل به كسي اطلاق ميشود كه شخصيتي تصنعي دارد.
در هر حال، عين الله خان باقرزاده اگر چه در سايه مهارت صمد ماند، ليكن همانند دايي جان ناپلئون ايرج پزشكزاد، سمبل تيپ خاصي در اجتماع ما گرديد كه تا آنزمان كسي بدان دقت و توجه كافي بعمل نياورده بود. تجسم و تبلور عيني تيپي كه ما هنوز نام ديگري بجز همان نام سينمايي خود وي يعني عين الله خاني و يا ازگل براي آن نيافته ايم.
مشخصه های يک عين الله يا ازگل
ابتدا بايد گفته شود که ازگل جماعت قربانيان سيستم سنتراليسم و عقده هاي تلنبار شده ناشي از تقسيم ناعادلانه امکانات اجتماعي هستند ، امری که باعث ميگردد روستائيان وساکنان شهرهای دور و کوچک از رشد فرهنگ اجتماعات شهري عقب بمانند. بطور حتم هر كدامي از ما پايتخت نشينان، روستاييان و شهرستانی های ساده دل بيشماري را در خيابانهاي تهران، بويژه لاله زار و اسلامبول ديده ايم كه تنها راه تهراني نشاندادن خود را پوشيدن لباسهاي گل منگلي و اجق وجق ميدانند. آنها ميخواهند بدينوسيله خود را شهري و مدرن جا زنند. در حاليكه درك نادرست آنها از تهراني بودن كه هيچ افتخاري هم ندارد، روستايي بودنشان را از يك فرسنگي معلوم همگان ميسازد. مردم تهران نه از سر خشم بلكه بر سبيل شوخي و مزاح اين روستائيان ساده انگار را ازگل می خوانند.
گرچه بدرستي نميتوان تعريف جامعي از يك ازگل بدست داد، ليكن علائمي چند وجود دارند كه از روي آنها ميشود يك فرد عادي و يا روشنفكر و يا حتا يك شهر نشين معمولي را از يك فرد ازگل متمايز ساخت. مثلاً اينكه يك ازگل بشدت از پيشينه خود گريزان است. او ميخواهد يكشبه پوست اندازي كرده و خود را از گذشته جدا سازد، ليكن با درك سطحی و نادرستي كه از پوسته و قالب جديد دارد قادر نميشود به آنچه كه آرزويش را دارد نزديك شود. او تصور ميكند كه هر چه در فرم جديد تندروي كند به همان اندازه از گذشته خود فاصله گرفته و مدرن تر است. در حاليكه همان رويكرد به افراط و تقليد ناشيانه است كه باعث لو رفتنش ميشود.
از آنجا که يک فرد ازگل در تقليد نيز بسيار كم مايه و نا آگاه است ، آنچنان دچار افراط ميشود كه توي ذوق آدمي ميزند. به بياني ديگر، درست همان چيزي كه يك فرد ازگل اسباب استتار خود قرارميدهد، به وسيله اي مبدل ميشود كه وي را عريان تر ميسازد. او از سر ساده انديشي به كسي ميماند كه در خانه ای شيشه پنهان شده باشد. ازگل ها چون از عقده هاي شديد حقارت رنج ميبرند، برای خودنمايی در مقولاتي جدی وارد ميشوند كه حتی بعمق يك بند انگشت هم از آنها آگاهي ندارند. ازگل ها بدون دركي ولو سطحي از واقعيت پديده ها، صر‏فاً با لفاظی و حرفهای غلط انداز خود را هم چيز دان نشان می دهند. هر کاری هم که انجام می دهند به ادا و اطوار در آوردنهای خنک و بی مزه می ماند.
ازگل را نبايستي با پوفيوز، شازده قراضه، فوفول خان و سوسول خان يا مفرنگ يكي دانست. اين القاب در گذشته به بچه پولدارهاي ننري داده ميشد كه چند وقتي به خرج آقاجان خرپول خود به پاريس و لندن مسافرت ميكردند تا پس از بازگشت با بلغور کردن چند واژه ی فرنگی در هنگام صحبت به ( افتخارفاميل ) مبدل شوند و مامان جان و آقاجان بدانها ببالند.
آن تيپ ها به گذشته هاي دور تعلق دارند، كه اول دسته از آنها و برای اول بار بوسيله ايرج ميرزا در شعر: داشت عباس قليخان پسری / پسر بی ادب و بی هنری / اسم او بود عليمردان خان ... به زير ذره بين رفتند.
بعد از مشروطه نيز زنده ياد عبدالحسين خان نوشين پدر تئاتر نوين ايران در يك نمايشنامه كمدی انتقادی يکی از اين تيپ ها (مفرنگ) را به جامعه آنروز ايران معرفي كرد که (جعفر خان از فرنگ برگشته) نام داشت . بعد از برآمدن سلسه پهلوی بويژه در دهه های سي و چهل هم تيپ هاي مختلفي در جامعه ما ظهور كردند كه مورد توجه بعضي از شعرا و نويسندگان و فيلمسازان آنزمان قرارگرفتند که از آن ميان ميتوان به ژيگول گشنه (گرسنه) اشاره كرد كه كارو برادر ويگن خواننده ( در کتاب شکست سکوت ) در شعري به همين نام آن را سوژه خود قرار داد ، ممل آمريکايی که موضوع فيلمی به همين نام بود، و بالاخره غربزده كه جلال آل احمد زمين و زمان را با آن كوبيد، آنهم در حاليكه خود وي با حذف فقط يك نقطه از بيماری بسيار خطرناک ديگری بنام عربزدگی شديداً رنج ميبرد.
اگر نقش عين الله خان باقرزاده ها و يا ازگل هاي لاله زاري محدود به همان پرده سينما و يا پوشيدن پيراهنهاي چشم آزار در باغ سنگلج و كوچه مهران ميگرديد جايي براي گله و مقاله نويسي نبود، زيرا آنگونه ازگل ها و عين الله ها نه تنها ضرري بحال ديگران ندارند، خيلي هم ساده دل و دوست داشتني هستند. ليكن متاسفانه اينگونه نبود، دامنه گسترش ازگليسم در ايران خيلي فراتر از اين حرف ها ميرود.
عين الله خان های روشنفكری
شخصيتي كه مورد نظر ما است به هيچيك از اين طيف هاي اجتماعي تعلق ندارد. اين موجود مضحك ليكن بسيار خطرناك ، تيپ جديدي است که پس از برآمدن سلسه پهلوی، بويژه رفرم بزرگ سال چهل ودو بطور ناگهانی سروکله اش در جامعه ی شهری ما پيدا شد.علت هم چيزی نبود، جز رفاه نسبی، ارزانی کاغذ، گسترش صنعت چاپ، باز شدن فضاي اجتماعي و روبنا سازی فرهنگی ايران. که همگی اين تغييرات هم بی قاعده، بدون برنامه، ناگهانی و بعلت جهش يکباره اقتصاد ايران بود.
اين تيپ هم بسان همان ساده انديشان كه از مدنيت فقط لباس جلف پوشيدن را آموخته اند، با مطالعه ای سطحی و شتابزده و خواندن چند شعر از شاملو و پابلو نرودا صرف گنده گويي و صدالبته دشمنی با شاه و تاريخ ايران را نشانه ورود به پست مدرنيسم تصور ميكنند. آنهم بدون هيچ پيش آگاهي از مفهوم مدرنيته و مدنيت و گسست از پيشينه شديداً سنتي خود. بطوري كه حتا خود نيز نميدانند كه چه ميگويند و صرفاً در پي پوشاندن جهل خود در پس حرفهاي قلمبه و بي سرو ته هستند.
اين تيپ جديد باخواندن جمعآ حداکثرسی - چهل جلد کتاب از ديل کارنگی ، ژان ژاک روسو، آنتوان چخوف، اريک فروم، عزيز نسين ، شلوخوف، ماکسيم گورکی ، صادق چوبک ، جلال آل احمد، علی شريعتی ، احمد شاملو، صادق هدايت و چند کتابچه پلی کپی رنگ و رو رفته کمونيستی که انتشارات روسی پروگرس آنها را بوسيله حزب توده برايگان توزيع ميکرد به روشنفکری وتجدد رسيد.
نا گفته نماند که تمامی اين کتابها را بسان هويج و شلغم در تهران بر روی چرخهای طوافی به قيمت کيلويی بيست و دو قران ( ارزانتراز بادمجان دولاب) در خيابان درب اندرون و صوراسرافيل و ناصرخسرو بفروش ميرساندند. در شهرستانها نيز قيمت يک جلد از اين کتابها گرانتراز نرخ يک کيلو سبزی خوردن نبود. همين روشنفکرهای کيلويی بودند که به پيروزی امام امت " درس خوانده حوزه علميّه قم" بر شاهنشاه آريامهر" تحصيلکرده سويس" کمک اصلی را کرده و با سرنگون ساختن يک نظام سکولار، حکومتی تئوکراتيک آنهم از نوع اسلام ناب محمدی را برسر کار آوردند و بسيجی و ثاراللهی و کميته چی را بجای سپاهيان دانش و بهداشت وترويج و آبادانی نشاندند.
ويژگی اصلی اين روشنفکرهای کيلويی و خروس نشان دراين است که کوچکترين علاقه ای به کتابهای تاريخی ندارند. بويژه تاريخ ايران و اسلام را اصلاّ مطالعه نکرده اند. اگر هم اينکار را کرده باشند سه نام را بيشتر نميشناسند ، که از قضا هر سه خارجی هستند و آثارشان از وااقعييّتهای تاريخ ايران بسيار فاصله دارد. اين سه عبارتند از پتروشفسکی که قسمتی از تاريخ حمله تاتار و مغول ( تاريخ ادبی ايران ) را نوشته ، ژان گوّر که در" خواجه تاجدار " انقراض زنديه و برآمدن قاجار را برشته تحرير در آورده و پل آمير که در کتاب سراسر غلط غلوطش " خداوند الموت " راجع به فاطميه و نهضت ارتجاعی حسن صباح قلم فرسايی کرده است. که بيشترين مطالب اين هرسه بجای تحقيق تحريف تاريخ است ( بيخود نيست که گروهی مارکسسيت لنينيست مائويست ، که لابد خيلی هم آتائيست هستند ، نام سربداران را که يک گروه بسيار متعصب شيعی بودند برای سازمان سه عضوه خود انتخاب کرده اند. خدا را شکر که سر هيچ کدام از اين سه نفر تا بحال بدار آويخته نشده است ! ). برای بيشتراينها تاريخ جهان از 1917 در سرزمين روسيه آغاز ميشود. کليد حل تمامی معضلات جهان هم درصحيفه سجاديه کارل مارکس و يا رساله شرعيه حضرت لنين نهفته است. باقی هر چه که هست التـقـاطی و کاپيتاليستی است..
از ديگر ويژگيهای اين عين الله ها علاقه شديد شان به احمد شاملو و اشعاری است که برای وارطان ارمنی و معد نچی های بليوی سروده. وارطان چون نامی ارمنی است نشان ميدهد که آدمی آنچنان مترقی است که دين افراد برايش هيچ تفاوتی ندارد ! بايد از وارطان گفت ! ولو اينکه اين وارطان ناکس يک فروشنده مشروبات قلابی هفت خط و مرسدس سوار هم که باشد. گور بابای مشهدی حيدر الاغ سوار با آن اسم مرتجعش که به نان شب خود و شش فرزندش محتاج است. بليوی هم چون در آمريکای لاتين واقع شده ، نشان ميدهد که آدمی نه تنها انترناسيوناليستی و اومانيستی ميانديشد ، بلکه جغرافيا و جامعه شناسی نيز ميداند! مرده شور ( شوی ) ترکيب ماهيگيران بندر گناوه را ببرد که يک کرجی بامبوس هم ندارند که با آن به ماهيگيری بروند و خانواده خود را از گرسنگی نجات دهند. بايد مدرن بود و اند يشه را فرامرزی کرد. بايد اين حس پسمانده ناسيوناليستی را دور انداخت و بجای ايرانيان از درد های بليويايی ها گفت. ولو اينکه آن بليويايی ها صبح تاشب تکيلا نوش جان کنند و سامبا برقصند و گناوه ای ها را بجرم گوش کردن به ترانه آمنه به کميته ببرند و شلاق بزنند.
بله ، اينها مهم نيست ! بايد مانند مرحوم مغفور جنت مکان منصور خان حکمت از ايران بيرون رفت و جهانی انديشيد. چون قبل از نجات تمامی جهان در فکر مردم ايران بودن نژادپرستی و کهنه انديشی است ! اگر ملا ها سر ميبرند و سنگسار ميکنند زياد جدی نگيريم ، وقتی اين يکصد و پانزده عضو حزب کمونيست گارگری با دنيای بهتر آن نور به قبر باريده دنيا را مبدل به کمونيست کردند ، مردم ايران هم آزاد خواهند شد و بجای شلاق گرسنگی خواهند خورد. از اين گذشته و جود رژيم برای ( ک. ک) غنيمتی است ، اگر جمهوری اسلامی در کار نباشد و هی پشت سرهم پناهنده صادر نکند و سنگسار نکند و دست و پا قطع نکند ، پس به چه مناسبت ميشود مرتبآ کمپين راه انداخت و عکس آن مرحوم را به در و ديوار آويزان کرد و برای حزب تبليغ کرد ؟ مگر سياست به اين ساد گيهاست ! آنهم سياستی که در آن هدف هميشه وسيله را توجيه ميکند.
آهنگ ايمجن از جان لنون ( بيتل مقتول) هم از آن ترانه هايی است که بسيار با مزاج عين الله های ما سازگاری دارد. چرا که هم هپروتی و ناشدنی است ، هم سوزناک و هم اينکه لنون نه تنها آمريکايی نبود، بلکه بدست يک آمريکايی ساواکی که بشد ت تحت تأثير فرهنگ آريا مهری و بورژوا کمپرادوری ! و امپرياليستی بود مانند صمد بهرنگی به شهادت رسيد.
اگر بخواهيم به تمامی ويژگيهای عين الله خان ها بپردازيم مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. اما حيف است که از کنار دو خصلت اين روشنفکران ! بدون اشاره رد شويم، که عبارتند از شاعری ( صد البته شعر نوسرايی ) و اخيرآ هم جمهوريخواهی. دليل هم دارد ، چرا جمهوريخواهی ؟ علت آن کاملآ واضح است : چون تمامی اينها از متفکرين جامعه ما هستند، و در شهر مسکو و لندن به آنها پيشنهادات زيادی شده ، طبعآ هرکدام سودای رياست ورهبريت سياسی ، بويژه رياست جمهوری در سر دارند. خوب، اولآ در سيستم پادشاهی رياست جمهوری وجود ندارد. ثا نيآ در سيستم پادشاهی نميتوان با پيشينه توده ای اکثريتی و يا گويندگی در راديو پکن وتيرانا و مسکو و برلن شرقی به نخست وزيری رسيد. ثا لثآ در پادشاهی برای نخست وزيری که سهل است حتا منشيگری مجلس هم بايد مدرک تحصيلی بالاتر از ديپلم داشت و بجای روسی ، فرانسه و انگيسی دانست و رابعآ اينکه اينها خود حضرت امام را يار و مددکار شدند که جمهوری اسلامی را پی ريزی نمايند، بنابراين بازگشت به نظام پادشاهی آنهم با رأی مردم يعنی اينکه مردم خواهند گفت که شما بی شعور ها شکر زيادی ميل فرموديد که بيست و پنج سال تمام ما را بدست آخوند های آدمخوار داديد. و ای بسا که گريبان اينها را خواهند گرفت.
مردم حتا اگر گناه انقلاب را هم فراموش کرده باشند، نميتوانند از ياد ببرند که در اين بيست و پنج سال چطور اينها از ملايان دفاع کردند( بخصوص از خاتمی گراميتر از جان) و مردم را در نابودی و پريشانحالی نگاه داشتند، تا مبادا که رضا پهلوی برگردد و شکر زيادی خوردن بيست و پنج سال قبلشان حتا برای فرزندان آواره شده خودشان هم از پرده برون افتد.آنهم در حاليکه ميتوانستندد با صداقت به مردم بگويند که اشتباه کرديم که خمينی را بر شاه ترجيح داديم وسعی در جبران خطای خود ميکردند. که اگر چنين ميکردند، يعنی بجای دفاع از اشتباه خود و به تبع آن خدمت به ملايان، نيروی خود را صرف جبران اشتباه خود ميکردند ، شايد سالها بود که شر ملايان بی حيثيت از سر مردم بينوای ايران کنده شده بود.
اين از جمهوريخواهی! اما چرا عين الله های ما بيشترشان شاعران نو پرداز هستند ؟ در زمانهای قديم برای متفکر و منجم و فيلسوف و نويسنده شدن استعداد لازم بود. هر کسی که ادعای حکمت و معرفت ميکرد بايد دفتر و ديوانی ميداشت که مقبول نخبگان می افتاد. شاعر شدن مثل امروز الکی و الله بختکی نبود ! فردوسی با آنهمه دک و پزش که سی سال برای سرودن شاهنامه زحمت کشيد و در اينراه بی دندان شد، چون سلطنت طلب بود مورد قبول شاملو واقع نشد، چه رسد به آن کافران حربی که به اسلام متعهد نبودند و تحت تآثير فرهنگ مغان آتش پرست و سنگام و راج کاپور واينديرا گاندی کافر به سبک هندی شعرسيکی سرودند ! يا آن کفاری که نان اسلام را خوردند اما بجای اينکه در فکر آزادی قدس شريف و فلسطين باشند ، به سبک خراسانی شعر گفتند و پايبند نبود نشان را به اصل مترقی ولايت مطلقه فقيه نشان دادند و به تهاجم فرهنگی غرب کمک کردند. مگر به اين الکيهاست! هر پاچه ورماليده را که نميتوان شاعر گفت.
آنها هم اگر يک جو درد اسلام داشتند مثل همشهری چپ و روشنفکر خودشان نعمت الله ميرزا زاده که در سال چهل و سه برای اولين بار آيت الله خمينی را امام خواند ، کمی به منافع حوزه و علما توجه نشان ميدادند ، تا شاه اينقدر فرصت پيدا نميکرد که شهرهای ما را با آوردن پيکان و خالی کردن از الاغ ويران کند و قبرستان های ما را آباد کند. آخر قبرستان مسگر آباد چه عيبی داشت که شاه خيانت کرد و بهشت زهرا را ساخت ؟ آيا اين چيزی غير از دستور اربابان خارجيش بود ؟ درست است که در آن قبرستان قديمی تهران همان شب اول قبر بجای نکير و منکر کفتارها و روباه ها به سراغ مردگان ما می رفتند ، و جسد جد و آباد ( آباء) ما را از زير خاک در مياوردند و ميخوردند، لاکن آن قبرستان با توجه به فتاوی علمای عاليقدر اسلام بخصوص فتوای عالم بزرگ ربانی حضرت آيت الله العظمی کمره ای دامت برکاته ، يک بنای شرعی و اسلامی بود.
زيرا که در حديثی معتبر از حضرت امام آمده است که پيغمبر در روز عرفه روی به علی عليه السلام کرده و خطاب به ايشان فرمودند که ای علی ! روباه و کفتار در پيشگاه خداوند تبارک و تعالی متشبه ترين موجودات به علمای حوزه و مروجين افکار عاليه آخوندی و نظريه مترقی ولايت فقيه هستند. بنابراين با استناد به همين فرمايش امام راحل در فکر طعام اين حيوانات زبان بسته بودن از برای علما يک تکليف شرعی است.
تازه ! آن شمس الدين شيرازی خواجه حافظ هم اگر به چهارده روايت قرآن نميخواند و شاخه نبات را که از اقوام دور امام امت بود به صيغه خود در نمی آورد ابدآ مورد قبول احمد آقای شاملوی ما واقع نميشد ! خود حضرت امام مد ظله العالی هم چون حافظ هم مانند ابراهيم يزدی و بنی صدر و خصوصآ رفسنجانی يک خواجه بود ، علاقه شديدی به ايشان داشتند. خلاصه اين شعر و ادب پارسی لامذهب آنقدر سخت بود که از قرن هشتم تا به اينطرف هيچ کس نتوانسته بود ادعای شاعری و روشنفکری کند، الا غلامحسين خان تبريزی ( شهريار ) که کمی لولهنگش آب برميداشت. اما آن طفلک ننه مرده هم آنقدر بی وفايی و گمنامی کشيد که سر و کارش با منقل و وافور افتاد و مثل باباطاهر لباسهايش را کند و لخت و عريان زد به کوه و کمر و رفت سراغ حيدر بابا. البته آنزمان خان بابا خان وطن دوست را نميشناخت ورنه رفته بود سراغ ايشان تا خانبابا کاری در چين برايش دست و پا کند که او نيز بتواند از طريق راديو پکن به کشورش خدمت کند ! باری ، همزمان يک شمالی هم به همين بلا گرفتار آمده بود . اما اين مازنی مانند آن تبريزی خيلی صاف و ساده نبود.
خدا رحمت کند نيما يوشيج را! اين آدم کوچولو ختم روزگار بود ! اين مرد دهاتی شيره ای وقتی ديد که پيازش در باغ معرفت کونه نکرد ، درخت عرعری در گلزار ادب ايران کاشت بنام شعرنو تا ضمن سوزاندن ماتحت کسانی که بوی بی التفاتی می کردند ، همه عقده ای ها و کور و کچل های ادبی و دهاتی را زير اين درخت جمع کند تا هر جفنگی که ميخواهند بنام شعرنو بنويسند و چاپ کنند ، و صاحب ديوان و دفتر شوند و در سلک اديبان و فرهيختگان درآيند و دعا بجان بانی اين ابتکار کنند. خودش هم که لقب پدر اين گری گوری ها را دريافت کرد و به شهرتی بينظير رسيد. از همان زمان کک شاعری در تنبان هر ننه قمر و بچه مرشدی افتاد و اين درخت بيعار آنچنان رشدی کرد که نيمی از مردم ما را بزير سايه خود کشيد.
وايضآ کشورمان از شاعر و روشنفکر ستاره باران( عين الله باران ) شد. اما هنوز اين شعرا قادر نشده بودند مردم را قانع کنند که شاه داشتن يعنی عقبماند گی. وقتی کمی جلوتر رفتيم و شپش های سرمان را جوريديم وبا گرد" د د ت " همه را به درک واصل کرديم و شاه خاممان کرد و بجای لولهنگ آفتابه پلاستيکی و بجای ماچه الاغ پيکان و کاديلاک مونتاژ ايران را بما قالب کرد، يک مرتبه آن مرد کاشی که از همه فرهيخته تر بود ما را از خواب جهالت و غفلت بيدار کرد و گفت = من نميدانم چرا ميگويند اسب حيوان نجيبی است ، کبوتر زيباست، و چرا در قفس هيچکسی کرکس نيست ؟ گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد ؟
وای خدای من ! وقتی اينرا شنيديم تازه متوجه شديم که ای دل غافل ! چه کلاه گشادی بر سرمان رفته و کرکس خيلی بهتر از کبوتر و هزار دستان بوده و شاه تا بحال ما را سياه ميکرده. بهمين دليل فی الفور قيد گل و بلبل را زديم و افتاديم دنبال کرکس و گل شبدر. اما چون مارکس و لنين درس اکولژی و زيست شناسی را درست يادمان نداده بودند ، و کرکس و لاشخور هم عين هم ميمانند، به همين علت بجای کرکس، لاشخور، و بجای گل شبدر گل خر زهره را انتخاب کرديم. و خلاصه با جفتک پرانی سرانجام سر از آخور جماران و قم و جمکران در آورديم و خود و ملتمان را درجهان خوارو ذ ليل کرديم. اما مهم نيست ، چون احمد شاملو پس از آنکه ديد بعد از آنهمه جانشفانی که خودش و ديگر فرهيختگان ما ! در راه بازگشت امام امت کردند ، ( آن بزرگوار راحل ) نمک بحرامی کرد و زير قولش زد و جمهوری سوسياليستی بوجود نياورد تا مانند اتحاد جماهير شوروی پول نفت اين انديشمندان بزرگ را به در خانه هايشان بفرستند ، چشمتان روز بد نبيند ! وای که چی بگم ! آقای شاملو آنچنان عصبانی شد که داد زد: دهانت را ميبويند مبادا گفته باشی دوستت دارم ، و ادامه داد : روزگار غريبيست نازنين ! و با همين شعر چنان پدری از هرچه شيخ و ملا و طلبه بود درآورد که مگو و مپرس.
البته چون اسم يک زنی بنام نازنين را در شعر خودش بميان کشيده بود ، عنقريب بود که بنده خدا را ببرند و بجرم لواط و زنای محصنه اعدام کنند و پس از اجرای حکم شرعی به جسدش هفتاد و چهارضربه شلاق بزنند، اما تا بازجوهای متعهد توده ای زندان اوين خبر دارشدند فورآ به تمامی مراجع اعظام و علمای اعلام و حجج اسلام عريضه نوشتند که: اگر يک مو از سر برادر احمد کم بشود همگی دسته جمعی استعفا خواهيم داد، و اضافه کردند که برادر شاملو عمرگرانبهای خويش را در راه از بين بردن طاغوت و استقرار حکومت الله و در نهايت خدمت به امام امت تلف کرده است. آخر وقتی فرد مؤمنی مانند ايشان در جمهوری اسلامی که خودشان با خون جگر به استقرار آن کمک کرده اند بزندان بيفتد ، يا اعدام شود ، آيا اين به ضرر بيضه اسلام وامت شهيد پرور ما نيست ؟ و آيا اينکار باعث خوشحالی استکبار جهانی نخواهد شد ؟ علما هم به محض مشاهده تهديد به استعفای بازجوها که شريعت محمدی را خدشه دار و کار کشورداری را کلآ مختل ميکرد، فورآ از شاملو عذر خواهی کردند به خواهر آيدا شرعآ تکليف کردند که بيشتر مراقب برادر احمد باشد. بالاخره شاملو هم پس از رفع حصر خانگی هر طوری که بود با همين يک قطعه شعر مردم را از اعدام و سنگسار و فقر و آوارگی نجات داد و پس از ديدن سعادت و امنيت مردم ، که آرزوی ديرنه اش بود، با خيالی آسوده دار فانی را وداع گفت و به لقا الله پيوست.
باری، برويم سر شعر نو، شما هرچه دل تنگتان ميخواهد بگوييد و نامش را بگذاريد شعر . نه تنها کسی بشما ايراد نخواهد گرفت بلکه فورآ هم وارد جرگه روشنفکران خواهيد شد ( آخر کسی چيزی از اين جفنگيات حاليش نميشود که شما را نقد کند !) بهر حال ، اگر هم در خارج هستيد از اين مينا خانم ما ياد بگيريد که ماشاالله عينهو محسن مخملباف با سفارش و پارتی بازيهای مدرسين حوزه علميه قم يک جايزه جهانی را هم با همين مزخرفات نصيب خود کرد. اما روش مينا خانمی : يکچهارم از پول سوسيال خود را در دو ماه پس انداز کنيد ، با آن پول دو دفتر شعر هفده صفحه ای ،آن هم هر کدام در بيست نسخه به چاپ برسانيد، سپس ازهرکدام يک نسخه به کانون نويسندگان (کمونيست واخورده) ايران در تبعيد بدهيد و فورآ و بدون فوت وقت قاطی متفکرين عين اللهی بشويد. هرکسی هم رتبه ادبی شما را پرسيد با توجه به جنسيتتان خود را طاهره قرة العين و يا عين القضات همدانی زمان معرفی کنيد. باور بفرمائيد به همين سادگی است. البته شرط اصلی اين است که جمهوريخواه باشيد. از سلطنت طلب جماعت عقبمانده که جمهوری اسلامی را از همان اول هم نميخواستند که متفکر و شاعر در نميايد.
اگر هم هر چه زور زديد و نتوانستيد يک رطب و يابسی بهم ببافيد و نامش را شعر نو بگذاريد، سعی کنيد که با يکی از اين نو پردازان باب آشنايی و پا منقل نشينی را باز کنيد، آنها وارد هستند. چند چرت و پرت بنام شما مينويسند و از يکی از نو پردازان مسکو ديده هم ميخواهند که ديباچه و تمجيد و تعريفی بر آن اراجيف بنويسد و بعد ميدهند به ماشاالله خان که چاپ کند. آنوقت حتا شش ماهه به دبيری کانون نيز ميرسيد. اگر خانم هستيد و بويژه جوان که خوشا بحالتان ، کافيست به يکی از عرق فروشيهای محله آکتون لندن برويد و با اسمال آقا آشنا شويد. ايشان متخصص شاعره سازی و اشتهار بخشيدن به دختران جوان بی استعداد و ايکبيری هستند. اسمال آقا را خدا قوتشون بده و دمشان گرم که اينقدر دوست خوبی برای سهراب خان بودند و نصيحت ايشون را حتا بعد از مرگشان هم اجرا ميکنند و مرتبآ ميروند زير باران و با زنها ميخوابند.
اگر هم آقا هستيد باز هم غمی بدل راه ندهيد، باور بفرمايد که اينکار خيلی ساده تر از آنی است که فکرش را بکنيد. چرا که اين روز ها انتخاب چند ده واژه لطيف و گوشنواز از لغت نامه دهخدا و يا حسن عميد و رديف كردن آنها در يك متن بي سر و ته تهي از معنا، شاعري و روشنفكري بحساب مي آيد. وقتي هم كه از خود سركار شاعره و جناب شاعر بپرسيد كه نازنين خوب ! منظورتان از اين متن لوس و ننر چه بوده؟ جوابتان را با يك سئوال متقابل خواهيد شنيد كه شما خودتان چه برداشتي داريد؟ اگر واقعيت امر را بگوييد كه هيچ چيزي از اين خزعبلات دستگيرتان نشده ، آنگاه مهر هنر نشناسي را بر پيشانيتان خواهند كوبيد.
حال که يادی از لندن و اسمال آقای مهربان کردم، چيزی بياد م آمد که نوشتنش پر بيراه نيست = روزي در لندن در كتابخانه مطالعات ايراني با حضور محمود كيانوش، شيرين رضويان، ايرج جنتي عطايي، ماشاالله آجوداني ، اسمال آقای نازنين و تني چند از ديگر ارباب قلم، شخصي در تمجيد از آثار يكي از اين به اصطلاح نو پردازان عين اللهی چنين ميگفت كه اشعار ايشان بقدري سنگين است كه حتا سه در صد مردم هم آنها را درك نميكنند ! اين گفته مرا بياد حرف های ميرزا ملكم خان انداخت كه يكصد و پنجاه سال قبل در مقام تمسخر اين بي هنران پر مدعا گفته بود ( خانه خراب اين قدر فصيح است كه هيچ كس تاليف او را نمي فهمد !)د
آنگاه فکر کردم كه حد اقل در اين يك و نيم قرن بقول زنده ياد نادر نادرپور در خيلي از زمينه ها آب از آب تكان نخورده. اگر تغييري هم بوجود آمده رويکرد به چرنديات بوده. آنهم به نحوی که حتا خود چرند پرداز هم نميداند که چه شکری ميل کرده است. تازه ! اگر هم فقط خود باصطلاح سرايند اين اراجيف را بفهمد و نود و هفت در صد از خوانندگان مسکين چيزی دستگيرشان نشود، آخر يک چنين چيزمزخرفی به چه درد ما ميخورد ؟ برای اينکه مثالی آورده باشم خوب به اين شاهکار ادبی (زبانم لال که نامی از شاه بميان آوردم . بايد ميگفتم ملا کار!) دقت کنيد که عينآ از يکی از سايتهای توده ای اکثريتی رژيمی ( اخبار روز ) کپی کرده ام. اين آدم که اسمشان هم صبا تهرانی است، يقينآ يک متفکر و شاعر بزرگ هستند که به توده ای ها نزديک شده اند، ورنه اگر نا آ گاه بودند حتمآ مانند من يک سلطنت طلب وشاه الهی ميشدند ! د
ما زمان را ديگر، می گويد، از دست داده ايم، در زبان، در حرف های کهنه، در بنديم 
می هراسيم، از امام، از شاهنشاه زبان، نگاه کن، من اما رهايم، مثل يک کودک، می نشينم و در خط آخر شعر، اگر تو نيز پاکم نکني، خاک می ريزم، روی واژه ی امام، شاهنشاه
از آنجاکه بنده نا آگاه و بيسواد و به تبع آن سلطنت طلب هستم ، منظور اين متفکر بزرگ را درک نکردم. ليکن با توجه به واژگان بکار رفته ، به عقل ناقص بنده اين چنين ميايد که قطعه خيلی پرمغز بالا متنی تقريبآ بصورت زير بوده است که با مشقت فراوان و دود چراغ خوردن زياد در قالب شعرعرضه شده. طبيعی است که تمامی صنايع شعری نيز در قطعه بالا رعايت گرديده است !د
ما خاک برسرها مثل يک کودک زمان را از دست داديم. شاهنشاه را برداشتيم و امام را با حرف های کهنه اش آورديم. در آخر چون در بند بوديم و می هراسيديم و نتوانستيم ننگ آوردن امام را پاک کنيم فرار کرديم. حالا رها هستيم. گور بابای مردم هم کردند! خودشان ميدانند با ملا ها.
كسي چه ميداند! شايد اگر ميرزا ملكم خان امروز زنده بود باز هم همان بيزاري را تكرار ميكرد كه : اي احمق ياوه گو، از اين سخنان لغو چه مي فهميد؟ ... شما مگر دشمن وقت خود هستيد؟ ... مردم چه قدر زجر بكشند تا بفهمند چه نوع جفنگ خواسته ايد بگوييد... اي قرمساق واصف و اي بي انصاف ناظم و اي الدنگ مزور، چرا اوقات خود را اين طور ضايع كرده ايد و چرا مردم را به سخنان لغو و بيهوده معطل ساخته ايد!
اگر مردم وکشور ما امروز در جهان به بی آبرويی و عقبماند گی شهره است ، علت آن وجود همين افراد تهی مغز و مسخره است. کسی در دنيای خارج بقال سيرجانی و بزاز خراسانی و لبنيات فروش مازانی نميشناسد. جهانيان هر ملتی را با ميزان شعور و محصولات فکری انديشمندان آن ملت ميشناسند. کسانيکه در سالهای پايانی هزاره دوم دوش بدوش حسين الله کرم و ماشاالله قصاب و مسعود ده نمکی داده و بدنبال خلخالی ها افتادند و هاشمی عراقی ها را بر سر کار آوردند، ناسلامتی نخبگان جامعه ما بودند. اگر ما خود بجای سايرين بوديم به چنين مردمی با اين دلقکهايش که نام روشنفکر را با خود به يدک ميکشند ، پشيزی ارزش قائل ميشديم ؟
گرچه، ما چون شهرام شب پره و احمد شاملو و سهراب سپهری را داريم از خود متمدن تر در دنيا سراغ نداريم، و آمريکائيان و اروپائيان را اصلآ داخل آدم نميدانيم!
در اين ميان بيچاره من و بينوا توی عقبمانده ! مايی که به همان شاه و پيکان و مسجد و ميخانه و خانمهای بی حجابمان قانع بوديم و نميخواستيم با سودای به بهشت موعود رسيدن اينچنين در گيتی سرگردان و بی آبرو شويم، اما اين عين الله های لعنتی نگذاشتند که نگذاشتند.
در پايان قصد آلودن قلم و شکستن حرمت کلام را ندارم، ليکن اگر واقعييتها را به نفع ادب درز بگيريم جفا کرده ايم. واقعييتها را نبايد کتمان کرد، ولو هرچه تلخ و نازيباهم که باشند. با اين توضيح پوزش گونه يکی از معروفترين شعار های دوران نخست وزيری زنده ياد شاپور بختيار را در اينجا می آورم، تا نسل جوان بداند که ابله هايی که خود را روشنفکر ميدانند و امروز هم از آن فتنه ايرانسوز بنام انقلاب شکوهمند ياد ميکند بدنبال چه کسانی افتادند و چه گروهی را به نظام ملی و عرفی پيشين ترجيح دادند. در دوران بختيار که برای دفاع از وی و قانون اساسی مشروطه به ميدان امجديه رفته بوديم انقلابيون طرف مقابل ما اعم از چپ و مجاهد و مذهبی ، ضمن حمله با پنجه بکس و چماق و داغ و درفش بما، اين شعار انقلابی! نوشته بر ديوارهای تهران را نيز مرتبآ سر ميدادند که: بختيار، بختيار! ــــ کـ ... کش خانم بيار! براستی آيا جگرسوز و عبرت انگيز نيست؟
برگرفته از سايت امير سپهر